در این بخش تجربههایم در مورد نوشتن را در قالب کاراکتر «خانم نویسنده» مینویسم. امیدوارم از خواندن این قسمت لذت ببرید. خوشحال میشوم نظرات ارزشمند خود را برایم بنویسید.
گفت: گاهی بیانگیزه میشوم. چهگونه انگیزهام را برای نوشتن حفظ کنم؟ گفتم: نمیتوانی. در شروع مسیر معمولاً انگیزهات خیلی زیاد است. میل بسیاری به نوشتن داری و از انجام آن خیلی لذت میبری. اما
گفت: میخواهم بنویسم. نوشتن را دوست دارم. اما اگر استعداد نداشته باشم چه؟ گفتم: بگذار خیالت را راحت کنم. تو هیچ استعدادی در زمینهی نوشتن نداری. حالا میخواهی چه کار کنی؟ نوشتن را رها میکنی؟ گفت: نمیدانم. شاید.
چند روز قبل خانم نویسنده پستی در اینستاگرام دید با این مضمون: «من کتابهای زیادی میخرم. همهجای خانه یک کتاب نیمهتمام افتاده بود. من کتاب نمیخواندم، معتاد به کتابخواندن شده بودم. اعتیاد حتی به کار خوب هم باعث تباهی است.» در پایان هم نوشته بود: «امسال خرید کتاب را تحریم میکنم».
خانم نویسنده دیروز پستی در یکی از پیجهای آموزش نویسندگی دید با این عنوان: «نوشتن برای خواننده». در کپشن نوشته شده بود: «خیلی وقتها از زبان نویسندهها میشنویم که میگن براشون مهم نیست که خوانندههاشون کم باشن و فقط برای برای خودشون و ذات هنر مینویسن. الان دیگه این دیدگاه، گرفتن ژست نخنمایی شده!
خانم نویسنده میخواست شروع به نوشتن کند که چشمش به کودک درونش افتاد که با چشمهای اشکآلود به او خیره شده بود. خانم نویسنده گفت: «چی شده فسقلی؟ چرا گریه میکنی؟» کودک درون با عصبانیت
وقتی خانم نویسنده بچه بود، عادت داشت کتابهای مورد علاقهاش را چندین بار بخواند. از این کار نهتنها خسته نمیشد، بلکه هر بار بیشتر لذت میبرد. هر دفعه که کتاب را میخواند جنبههای تازهای از نوشته را درک میکرد. متوجهی نکاتی میشد که قبلن آنها را نفهمیده بود. بعضی از کتابها را آنقدر خوانده بود
خانم نویسنده «شعر» را بهعنوان کلمهی سال برگزیده است. یکی از کارهایی که قرار است انجام دهد، خواندن روزانهی یک دفتر شعر است. اما کمی مردد شده است و نمیداند از عهدهی مطالعهی یک کتاب شعر در روز برمیآید یا نه. تازه مشکل دیگری هم دارد. چهطور برای هر روز یک دفتر شعر پیدا کند؟ خانم نویسنده نمیداند چه کند. برای همین تصمیم میگیرد از خانم شعر کمک بخواهد.
خانم نویسنده از خواب بیدار شد. کشوقوسی به بدنش داد. نفس عمیقی کشید و لبخند زد. به یادش آمد که دیشب قبل از خواب، جملهها، ایدهها و شعرهایی به ذهنش رسیده بود. اما بهقدری خوابآلود بود که حال نوشتنشان را نداشت.