مدیر کلینیک گفت: «اگه شرایط من‌و نپذیری، نمی‌تونیم با هم کار کنیم.»

من با عصبانیت جواب دادم: «به جهنم! از اولشم نمی‌خواستم با شما کار کنم.»

مدیر قبلی کلینیک آدم بدی نبود. با هم کنار می‌آمدیم. تا این‌که به‌دلیل شرایط بد اقتصادی، کلینیک را به فرد دیگری اجاره داد. از او دلخور بودم، حتا به خودش زحمت نداد نظر بچه‌ها را بپرسد. انگار که ما هم جز دستگاه‌ها و وسایل کلینیک بودیم. همه‌مان را با هم اجاره داد.


همان موقع که فهمیدم، می‌خواستم بروم اما مدیر قبلی گفت، مدیر جدید آدم خوبی است و از من خواهش کرد که بمانم. اولین بار که مدیر جدید را دیدم، حس خیلی بدی پیدا کردم. چند روز که گذشت، فهمیدم اتفاقاً اصلاً هم آدم خوبی نیست. تنها چیزی که برایش اهمیت داشت، به دست آوردن پول بیشتر بود، حالا از هر راهی که بشود. منشی و یکی دو نفر دیگر را جاسوس خودش کرده بود و بچه‌ها را به جان هم می‌انداخت. از من می‌خواست از خط قرمزهایم عبور کنم. دیگر جای ماندن نبود. از کلینیک بیرون آمدم. این فصل از زندگی‌ام به پایان رسیده بود.


به خانه که رسیدم، یک دل سیر گریه کردم. ده سال از عمرم را آن‌جا گذرانده بود و به آن عادت کرده بودم. پدر و مادرم دلداری‌ام دادند. خودم هم نگران نبودم. پروانه‌ی مطب داشتم و می‌توانستم در مطب شخصی خودم مشغول به کار شوم، اما دودل بودم. حتا یکی از همکارانم پیشنهاد کار در یک کلینیک را داد، اما بهانه آوردم که دور است و قبول نکردم. می‌گویم بهانه، چون واقعاً بهانه بود؛ آن‌قدری دور نبود که مشکل رفت‌وآمد داشته باشم.


نشستم و با خودم فکر کردم. دیدم بیست سال است که درگیر کاری شده‌ام که هیچ علاقه‌ای به آن ندارم. آیا وقت آن نشده بود که به سمت کاری که همیشه آرزویش را داشته‌ام، بروم؟ با تردید زیاد عبارت کلاس نویسندگی آنلاین را در گوگل تایپ کردم و وارد مدرسه‌ی نویسندگی شاهین کلانتری شدم.


چگونه بفهمیم که نوشتن کار حقیقی ماست

من در یک‌سالگی می‌توانستم به‌طور کامل صحبت کنم. مادرم از همان زمان برایم کتاب داستان می‌خواند. او می‌گوید اگر جایی از قصه را اشتباه می‌خواندم یا حذف می‌کردم، سریع می‌فهمیدی و اصلاحش می‌کردی. قبل از این‌که به مدرسه بروم، تا حد زیادی می‌توانستم بخوانم و بنویسم. وقتی به کلاس اول رفتم، هنوز جنگ بود. بیشتر اوقات مدرسه تعطیل می‌شد. یادم هست که درس‌های یک‌سوم پایانی کتاب را اصلاً در مدرسه نخواندیم. خودم می‌خواندم و یاد می‌گرفتم. در امتحان املای ثلث آخر، بیشتر بچه‌ها مشکل داشتند. معلم بیچاره‌مان هم به آن‌ها می‌گفت املای درست کلمه چیست. مثلاً به کسی گفت: «بنویس خَواهر نه خاهر.» اوضاع بدی بود. نمی‌دانم هم‌کلاسی‌هایم با آن وضعیت، چگونه خواندن و نوشتن یاد گرفتند.


من در دنیای کتاب‌ها زندگی می‌کردم، اما کسی نبود که با او از این دنیا حرف بزنم. چند باری سعی کردم برای دوستانم، از کتاب‌ها بگویم، اما نگاه عاقل اندر سفیهشان پشیمانم کرد.


از آن زمان بود که شروع به خواندن کتاب و مجله کردم. ولع سیری‌ناپذیری به خواندن داشتم. هم‌سن‌وسال‌هایم دنبال بازی و تفریح بودند، اما من از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می‌کردم. تمام کتاب‌های کتابخانه‌مان را خوانده بودم و هر روز کتاب جدیدی می‌خریدم. سرعت خواندنم هم بالا بود، حداکثر دو روز طول می‌کشید تا یک کتاب هزار صفحه‌ای را تمام کنم. گاهی ساعت‌ها پشت سر هم کتاب می‌خواندم و وقتی سرم را از کتاب بیرون می‌آوردم، چشم‌هایم سیاهی می‌رفت. من در دنیای کتاب‌ها زندگی می‌کردم، اما کسی نبود که با او از این دنیا حرف بزنم. چند باری سعی کردم برای دوستانم، از کتاب‌ها بگویم، اما نگاه عاقل اندر سفیهشان پشیمانم کرد.


علاوه‌بر این‌که می‌خواندم، چیزهایی هم می‌نوشتم. داستان، شعر و خاطرات روزانه‌ام. زنگ ادبیات را خیلی دوست داشتم و در درس‌های املا و انشا، همیشه نمره‌های بالا می‌گرفتم. حتا در کنکور، به تمام سؤال‌های درس ادبیات پاسخ درست دادم. همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم نشانه‌ها از ابتدا مشخص بودند. من بودم که به نشانه‌ها توجهی نکردم. شاید هم تقصیری نداشتم. شرایط به‌گونه‌ای بود که مرا به‌سمت رشته‌ی تجربی و بعد هم پزشکی سوق داد.


نشانه‌های علاقه‌ به نوشتن، از همان ابتدا در من وجود داشت. من بودم که به نشانه‌ها توجهی نکردم.


در دوران دانشگاه، وقت زیادی برای مطالعه‌ی غیردرسی نداشتم اما تا شروع دوران کارورزی، باز هم کتاب می‌خواندم. نوشتن را کنار گذاشته بودم و در دو سال آخر، خواندن را هم. بعد از فارغ‌التحصیلی، برای انجام طرح، دو سال به شهر کوچکی رفتم. این دو سال از تلخ‌ترین و سیاه‌ترین روزهای زندگی‌ام بود. اگر کتاب‌ها نبودند، بعید بود دوام بیاورم.


زمانی که مشغول به کار شدم، صفحه‌ای در اینستاگرام باز کردم. در این صفحه از خدماتی که در کلینیک ارائه می‌شد، می‌گفتم. لابلای پست‌های اصلی یادداشت‌ها، شعرهای کوتاه و گاه جملاتی را به اشتراک می‌گداشتم. جالب است بدانید این محتواها بیشتر از مطالب اصلی، طرفدار داشت.


 می‌بینید نوشتن و خواندن، در تمام طول زندگی‌ام با من بوده و هیچ‌گاه رهایم نکرده است. زمان‌هایی بوده که از آن‌ها فاصله گرفته باشم، اما پس از مدتی دوباره به سمتشان برگشته‌ام. من برای سر و کله زدن با کتاب‌ها و نوشتن به دنیا آمده‌ام.


شما هم اگر می‌خواهید بدانید نوشتن کار حقیقی شماست یا نه، کافی است به گذشته‌تان و ارتباطی که با خواندن و نوشتن داشته‌اید، بپردازید. آیا برای مطالعه ولع داشته‌اید؟ آیا با کتاب‌ها زندگی کرده‌اید؟ آیا در کودکی چیزی نوشته‌اید؟ آیا همیشه به سمت نوشتن کشش داشته‌اید؟ این قبیل پرسش‌ها می‌توانند راهنمای خوبی برای پیدا کردن کار حقیقی شما در زندگی باشند.


     زمان‌هایی بوده که از خواندن و نوشتن فاصله گرفته باشم، اما پس از مدتی دوباره به سمتشان            برگشته‌ام. من برای سر و کله زدن با کتاب‌ها و نوشتن به دنیا آمده‌ام.


آیا شروع نوشتن در سنین بالا امکان‌پذیر است؟

نخستین باری که با استاد کلانتری، تلفنی صحبت کردم همین دغدغه را داشتم. می‌ترسیدم دیر شده باشد و فرصت نویسنده شدن را از دست داده باشم. استاد با همان آرامش همیشگی‌اش، به من اطمینان داد که سنم بالا نیست و برای شروع هیچ‌وقت دیر نیست. در طول مسیر خودم هم به همین نتیجه رسیدم.


همین دوران کرونا را در نظر بگیرید. چقدر افراد جوان‌تر از شما فوت کردند؟ ما نمی‌دانیم چه زمانی می‌میریم و چقدر فرصت داریم، پس باید هرچه زودتر برای رسیدن به رؤیایتان دست به کار شوید. این نقل‌قول از احمد شاملو را آویزه‌ی گوش خود کنید: «می‌گویند حالا نوبت جوان‌هاست. این حرف آن‌قدر بی‌ربط است که گفتن ندارد. مگر از سر فریبکاری. من در شصت‌وشش سالگی تازه دارم فارسی یاد می‌گیرم.» اگر می‌خواهید بنویسید، باید همین امروز شروع کنید. به یاد داشته باشید: «بیست سال دیگر شما حسرت کارهایی را که نکرده‌اید بیشتر می‌خورید، تا کارهایی که کرده‌اید.»


اگر تصور می‌کنید سنتان برای نوشتن زیاد است، این نکته را به خود یادآوری کنید که تجربه‌ی‌زیسته ماده‌ی خام نویسنده برای نوشتن است. پس هرچه تجربه‌ی ریسته‌ی بیشتری داشته باشید، ماده‌ی خام زیادتری هم برای نوشتن خواهید داشت. این مزیت را به فال نیک بگیرید. تجربه‌ی زیسته هم در نوشتن غیرداستانی و هم در نوشتن داستانی به کمک شما خواهد آمد. درواقع می‌توان گفت: «نویسندگی ترکیبی از تخیل و تجربه‌ی زیسته است.»


تجربه‌ی زیسته هم در نوشتن غیرداستانی و هم در نوشتن داستانی به کمک شما خواهد آمد. درواقع می‌توان گفت: «نویسندگی ترکیبی از تخیل و تجربه‌ی زیسته است.»


با حرف‌های دلسردکننده دیگران چه کنیم؟

حرف‌ها

«مطبت‌وبزن، کنارشم بنویس.»

«یعنی می‌خوای این همه سال درس خوندن‌و کار رو بندازی دور، حیف نیست؟»

«والا همه از خداشونه پزشک باشن، حالا تو می‌خوای پزشکی رو ول کنی، بری نویسنده بشی؟»

«مگه تو این دوره‌زمونه کسی کتاب می‌خونه، نویسنده بشی که چی بشه؟»

این‌ها فقط بخشی از حرف‌هایی بود که از دور و نزدیک، به گوشم می‌رسید. بخشی از این صحبت‌ها از سر دلسوزی بود و قسمتی هم از سر فضولی. اما برای من مهم نبود که گوینده کیست، من در برابر تمام حرف‌های دلسردکننده، ایستادم. می‌دانید چرا؟ چون خودم بهتر از هرکسی می‌دانستم که به چه کاری علاقه‌مندم و انجام چه فعالیتی خوش‌حالم می‌کند. شاید مقاومت در برابر حرف‌های ناامیدکننده‌ی دیگران، برایتان سخت باشد، اما باید باور کنید که هیچ‌کس به‌اندازه‌ی خودتان، شما را نمی‌شناسد و صلاحیت تصمیم‌گیری برایتان را ندارد.


بازخوردها

در ابتدای کارتان، نوشته‌هایتان را به دوستان و افراد خانواده نشان ندهید و از آن‌ها بازخورد نگیرید. این افراد یا شما را آن‌قدر دوست دارند که الکی از کارتان تعریف می‌کنند و شما را دچار غرور کاذب می‌کنند، یا با بازخوردهای غیرحرفه‌ای و دلسردکننده، شما را از ادامه‌ی راه بازمی‌دارند.


 باید باور کنید که هیچ‌کس به‌اندازه‌ی خودتان، شما را نمی‌شناسد و صلاحیت تصمیم‌گیری برایتان را ندارد.


 بپذیرید که در ابتدای مسیر، همه بد می‌نویسند، پس اصلاً دنبال گرفتن بازخورد نباشید. فقط سعی کنید زیاد بنویسید و بدون ترس در رسانه‌هایتان منتشر کنید. معمولاً کسی به نوشته‌های شما توجهی نمی‌کند و بازخورد بدی نمی‌دهد. پس از حداقل یک سال نوشتن، می‌توانید از افراد اهل فن، بازخورد بگیرید. بهترین راه این است که دوره‌های آموزشی معتبر را شناسایی کنید. مدرس دوره نوشته‌های شما را بررسی خواهد کرد و با شناسایی نقاط ضعف و قوتتان، پیشرفت شما را تسریع خواهد کرد.


نوشتن را از کجا شروع کنیم؟

گاه‌شمار. خوش‌شانس بودم که زمانی که نوشتن را شروع کردم با یک ایده‌ی فوق‌العاده کاربردی آشنا شدم. آن زمان استاد کلانتری هر شب ساعت یازده در اینستاگرام، لایو برگزار می‌کرد. این لایوها حاوی نکته‌های ارزش‌مندی درباره‌ی نوشتن بود. در یکی از لایوها ایده‌ی گاه‌شمار روزانه مطرح شد. برای من که نمی‌دانستم نوشتن را از کجا شروع کنم، فرصت خیلی خوبی بود. شروع کردم به نوشتن گاه‌شمار. ساعت به ساعت تمام اتفاقاتی را که در آن بازه‌ی زمانی رخ داده بود، با جزئیات می‌نوشتم. این تمرین دستم را راه انداخت و باعث شد ترسم از نوشتن بریزد.


صفحات صبحگاهی. تمرین دیگری که در آغاز مسیر می‌تواند به شما کمک کند، نوشتن صفحات صبحگاهی است. برای انجام این تمرین، کافی است به‌محض بیدار شدن، سه‌صفحه بنویسید. فکر نکنید. فقط هرچه به ذهنتان می‌رسد، با نهایت سرعت بنویسید و دستتان را از روی کاغذ برندارید. نگران نباشید. این تمرین خیلی ساده است. فقط جریان ذهن خود را دنبال کنید. خواهید دید سه‌ صفحه که سهل است، سی صفحه هم می‌توانید بنویسید.


چگونه در مسیر نوشتن بمانیم؟

اغراق نیست اگر بگوییم استمرار در نوشتن، مهم‌ترین عامل موفقیت در نویسندگی است. خیلی از افراد علاقه‌مند به نوشتن، در ابتدای راه انگیزه و شوق زیادی دارند؛ اما بعد از مدتی اسیر روزمرگی و اهمال‌کاری می‌شوند و از نوشتن دست می‌کشند. اما چطور می‌توان تداوم داشت؟ من دو سال است که می‌نویسم و حتا یک روز هم نشده که نوشتن را رها کرده باشم. دوستانی بودند که همزمان با هم نوشتن را آغاز کردیم، اما اکنون اثری ازشان به چشم نمی‌خورد.


      اغراق نیست اگر بگوییم استمرار در نوشتن، مهم‌ترین عامل موفقیت در نویسندگی است.


سن بالا. اما من چطور استمرارم را حفظ می‌کنم؟ یادتان هست از مزایای سن بالا برایتان گفتم؟ من با خودم می‌گویم: «دیر شروع کرده‌ای، نسبت به بقیه فرصت کمتری داری، پس باید بیشتر تلاش کنی.» درواقع سنم انگیزه‌ای می‌شود که هر روز بنویسم و ادامه بدهم.


شرکت در دوره‌ها. بعضی از دوستانم، تعجب می‌کنند که من آن‌قدر در دوره‌های آموزشی مربوط به نویسندگی شرکت می‌کنم. البته که یادگیری مهم است، اما دلیل اصلی شرکت من در دوره‌ها چیز دیگری است. من با حضور در دوره‌های مختلف، خودم را در فضای نوشتن، نگه می‌دارم. بودن در این فضا کمک می‌کند از نوشتن دور نیفتم و تداومم را حفظ کنم.


انتشار در رسانه‌های شخصی. عامل دیگری که به شما برای حفظ استمرار، کمک می‌کند داشتن رسانه‌های شخصی است. از همان ابتدای کارم، صفحه‌ی اینستاگرام و وبلاگ شخصی‌ام را راه‌انداری کردم و پیوسته به تولید محتوا برای رسانه‌هایم، پرداخته‌ام. به‌تازگی یادداشت‌های روزانه‌ام را در وبلاگ دیگری منتشر می‌کنم. از وقتی به‌صورت روزانه در وبلاگ جدیدم می‌نویسم، انگیزه و شوقم برای نوشتن، چند برابر شده است.


وقتی شما فقط در خلوت خود بنویسید، احتمال اینکه بی‌انگیزه شوید بیشتر می‌شود. زمانی که بدانید مخاطبانی وجود دارند که منتظر هستند تا نوشته‌های شما را بخوانند، شوق بیشتری برای نوشتن و ماندن در مسیر، پیدا می‌کنید.


سخن پایانی

در این مقاله از مسیری که تا این‌جا طی کرده‌ام، گفتم. این‌که چطور شد نوشتن و نویسندگی را انتخاب کردم. از چه مشکلاتی عبور کردم و چگونه استمرارم را حفظ نمودم. امیدوارم خواندن این تجربه‌ها به شما کمک کند تا در مسیر پیش‌رویتان، راحت‌تر قدم بردارید. اگر دوست داشتید، تجربه‌تان را درمورد نوشتن، در قسمت دیدگاه‌ها به اشتراک بگذارید.