در کلاس «شعر» هستم. استاد از «نسرین جافری» سخن میگوید. اسمش را تا به حال نشنیدهام، اما شعرهایش به دلم مینشیند. در گوگل جستوجو میکنم. جافری شاعری اهل لرستان است. شعرهایش بارها در مطبوعات کشور چاپ شده و کتابهای زیادی از او منتشر شده است. من که همیشه اهل شعر بودهام چطور نمیشناسمش؟ به جستوجو ادامه میدهم. عجیب است که دربارهی او و شعرش چیز زیادی نمییابم. مشتاقم که از او بخوانم، اما کتابهایش کمیابند.
خوششانسم که کتاب «رمل هندسی آفتابگردان» او را در در دیجیکالا مییابم و به قیمت ناچیزی سفارش میدهم. کتاب سه روز بعد به دستم میرسد. نسخهی اول کتاب است. سال ۱۳۷۵ چاپ شده. برگهای کتاب به زردی گراییده و شیرازهی آن در حال فروپاشی است. صفحههایش را میبویم؛ همان بوی آشنای کتابهای قدیمی در مشامم میپیچد. طرح جلد را میپسندم. نیمهی پایینی صورتِ یک زن با تکهای از فرش و سایهای از درخت در یک زمینهی سنگفرشی؛ انگار که تکههای خیال و واقعیت ناشیانه به هم چسبیدهاند. شاید کاری که تمام شاعران انجام میدهند همین است: پیوند خیال و واقعیت آنچنان که در وهم کسی نگنجد.
شروع به خواندن میکنم. کتاب کمحجمیست، اما دوست دارم روی هر برگ مکث کنم و چند بار مزهمزه کنم واژهها را. زیبا برای شعرهایش کم است. آنچه به وجدم آورده زبان خاص و قدرتمند اوست. ترکیبهای خلاقانه و بینشی متفاوت در شعرهایش جاریست که وجه تمایز اوست. او زنیست که به زبان روزمره شعر نمیگوید؛ زبانی تازه میسازد که خواننده را وامیدارد به کشف و تأمل. زنانگی از تمام سطرهای شعرش میچکد و جهانبینی منحصربهفرد او را فریاد میزند. تخیلش آنقدر نیرومند است که حس حسادتم را برمیانگیزد. شعرهایش در عین لطافت قدرتمند است و چالشبرانگیز. شاعری است که نمیتوان دستِکم گرفتش. مشتاقم که از او بیشتر بخوانم و در دنیایش بیشتر غوطهور شوم.
این شعر کوتاه نسرین را بسیار دوست میدارم:
تو قرینهی جهان بودی
که با چند سوار و
چند پرنده
تکرار شدی در کتابی که واژگانش
کوچ کردهاند
و من بیمرور
شب را ورق میزنم
تا در سایهی آوای گمشدهات بنشینم
و از رنگ صدایت
تبِ خورشید را پایین بیاورم
چه دیروقت است
برای رفتن.
سرم را که روی نغمهات میگذارم
ماه در وصلههای تنم زنگ میزند
چه دیروقت است
برای مردن.
خوشبختانه چند نسخه از کتاب هنوز در دیجیکالا موجود است. اگر مشتاقید میتوانید تهیه کنید.
دیدگاه خود را بنویسید