زن گفت: «ای آینه! به من بگو آیا کسی از من زیباتر هست؟»
آینه زیر لب گفت: «هست.»
زن برآشفت: «او کیست؟»
آینه پاسخ داد: «من؛ من که جلوه‌گر تمام زیبایی‌ها هستم.»

زن قهقهه زد. سنگی برداشت و به طرف آینه انداخت. آینه شکست و هزار تکه شد. هر تکه‌اش می‌گفت: «من زیباترم... من زیباترم...»