یدالله رؤیایی می‌گوید: «امروز شعر را شادتر از دیروز (گذشته) می‌بینم، چون امروز می‌بینم که شعر می‌تواند بخندد، به‌خصوص به خودش.»

و من امروز شعر را بی‌ریاتر می‌بینم؛ بی‌نیاز از وجود معشوق که تمام واژه‌ها را از آن خود کند. شعر امروز شعر شاعر است برای خود و برای شناخت هستی‌اش. تلقی ما امروز از شعر خوب، سروده‌ای نیست که لزوماً وصف حال معشوق باشد یا غم دوری از او. شاعر امروز در پی اکتشاف خود و جهان است؛ سرمست از کشفی شاعرانه در درون یا بیرون.


شعر امروز برداشت ماهرانه‌ای است از جهان پیرامون شاعر. شاعرِ اکنون نمی‌هراسد از بیان آنچه شاعرانه به نگر نمی‌رسد. شعر رهانیده خود را از انحصار واژه‌های شاعرانه‌ای چون باران، نسیم، شب، ماه و آفتاب. امروز همان‌قدر که عشق شاعرانه است، نفرت هم می‌تواند باشد. شاعر نمی‌ترسد از آوردن بمب و سلاح هسته‌ای در شعرهایش. همان‌قدر که بلبل حق دارد در شعر باشد، سوسک هم محق است.

هر کلمه‌ای می‌تواند شعر باشد، به شرط آن‌که در بیان شاعرانه‌ای به کار رود. شعر امروز مکاشفه است. شاعر نمی‌خواهد تنها در افسون گل سرخ شناور باشد، می‌کوشد تا راز گل سرخ را شناسایی کند؛ دلیلی بیاورد بر موجودیت خود و جهان، هرچند که منطقش کودکانه باشد یا خیالی. تلاش می‌کند حس و برداشتش از هر پدیده‌ای را تصویر کند در قالب شعری تا شاید ذره‌ای دست یابد به لایه‌های عمیق‌تر هستی خویش. شاعر امروز کنجکاو است، بسنده نمی‌کند به توصیف سرسری احوال خود و معشوقش، بل‌که راهی می‌جوید برای شناسایی احساسات و نام‌گذاری عواطف.


شعر امروز در بند وزن و قافیه نیست؛ موسیقی در بطنش جریان دارد. قالب‌ها را می‌شکند و چارچوب‌ها را فرو می‌ریزد. امروز شعر چهره‌ی ساده‌ای دارد، شاید خلاصه شود در چند کلمه، اما در باطن مفاهیم عمیقی را منتقل می‌کند. شاعر امروز نمی‌ترسد از ابهام؛ پا می‌گذارد در مسیرهای تاریک و مواجه می‌شود با احساساتی که شاید خودش هم نداند چیست. اما آنچه شاعر امروز را به مخاطب متصل می‌کند، حسی برآمده از تجربه‌ای است مشترک. شاید خواننده تک‌تک کلمات شعر را نفهمد، اما احساس شاعر را درک می‌کند. شعر امروز را شاید نتوان خط به خط معنی کرد، باید آن را با گوش جان شنید و فهمید.