وبلاگ داستانک داستانک شمارهی 34 یادگار باید نجاتش میدادم؛ تنها یادگار مادرم بود. به طرف خانه دویدم. پدرم فریاد زد: «برگرد! خونه داره میریزه.» توجهی نکردم. بین آجرها دنبالش میگشتم... میترا جاجرمی 12 آبان 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۳۳ | حرفهای روزها کلمهپلو میخورد، شبها ژیگوی واژه. نسخهی رمالش بود برای حرفهای شدن در نویسندگی... میترا جاجرمی 02 آبان 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۳۲ | بازی زیرپوستی پسرک گفت: «گیسوانت ستارهباران است؛ چشمهایت آفتابی. از سرانگشتانت نوازش...» میترا جاجرمی 27 مهر 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۳۱ | دوقلوها دوقلو بودند؛ دوقلوهای بههمچسبیده.همیشه دست در دست هم بودند، با هم حرف میزدند، با هم میخندیدند، با هم میگریستند. حتی با هم و زیر یک سقف کار میکردند... میترا جاجرمی 20 مهر 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۳۰ | اولین فرمان رئیسجمهور جدید از مادرش دل خوشی نداشت. اولین فرمانش ممنوعیت... میترا جاجرمی 14 مهر 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۲۹ | شورخند مرد گفت: «اگه یه روز یه زن دیگه بگیرم، چی کار میکنی؟»دریا لبخند زد: «تو این کارو نمیکنی... میترا جاجرمی 13 مهر 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۲۸ | چه کسی زیباتر است؟ زن گفت: «ای آینه! به من بگو آیا کسی از من زیباتر هست؟»آینه زیر لب گفت: «هست.»زن برآشفت: «او کیست؟» میترا جاجرمی 07 مهر 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۲۷ | سرگذشت یک سرخافسانه در افسانهها آمده بود اگر گل سرخی روی لولهی تفنگی بروید، جنگ تمام خواهد شد... میترا جاجرمی 17 شهریور 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۲۶ | مسیر دراز شهرت فقط وقتی ایدههای نوشتاری به سمتش هجوم میآوردند که زبانش را از دهانش خارج میکرد... میترا جاجرمی 12 شهریور 1404