یکی از تمرین هایی که در کارگاه محتوا انجام می دهیم، تمرین " نمایشنامه نویسی تک پرده ای " است. این تمرین باعث می شود خلاقیت شما افزایش پيدا کند و در دیالوگ نویسی مهارت پیدا کنيد.

 از این نوع نمایشنامه می توانید برای آموزش یا معرفی محصولات و خدمات خود استفاده کنید.

شیوه انجام تمرین:

برای انجام این تمرین کافی ست یک صحنه واحد را انتخاب کنید. دو شخصیت متفاوت بسازید و بگذارید دو شخصیت درباره یک موضوع خاص گفتگو کنند. این دو شخصیت باید بر سر موضوع اختلاف نظر داشته باشند.

نمونه ای از تمرینی که در کارگاه انجام داده ام را برایتان می گذارم:

زن و مرد در رستوران نشسته اند و منتظرند تا غذایشان آماده شود.

مرد: عزیزم! به میز بغلی نگاه کن، چه دختر کوچولوی خوشگلی دارن.

زن در حالیکه به میز بغلی نگاه می کند: معمولیه، خوشگل نیست که!

مرد: ولی خیلی خوشگله. کاش ما هم یه بچه داشتیم.

زن با چشمان گشاد شده به مرد خیره می شود: باز شروع کردی؟

مرد: خب دوست دارم بچه داشته باشم.

زن: عجب! وقتی می خواستیم ازدواج کنیم دوست نداشتی؟

مرد: چرا.

زن: پس چرا نگفتی؟ مگه شرط من برای ازدواج این نبود که دور بچه رو خط بکشی؟

مرد: چرا، ولی فکر می کردم نظرت بعداً عوض می شه.

زن: چرا همچین فکری می کردی؟

مرد: بیشتر زنها بچه دوست دارن خب.

زن: من از اون زنها نیستم. من خودمم.

مرد: می دونم. ولی بهش فکر کن.

زن: فکرامو خیلی وقته کردم. بچه با زندگی من جور درنمی یاد.

 مرد: یعنی چی؟

زن: من تا حالا هزار برات دلایلمو گفتم. چرا می خوای دوباره اون بحثا رو تکرار کنیم؟

مرد: یعنی تو هیچ وقتِ هیچ وقت نمی خوای بچه داشته باشی؟

زن: (با عصبانیت) نه، نمی خوام.

مرد: چرا؟

زن: با اینکه هزار بار برات گفتم، بازم می گم.(با انگشتانش می شمارد) بچه دست و پای منو می بنده.‌ دیگه نمی تونم خلوت خودمو داشته باشم. نمی تونم با خیال راحت به کارام برسم. همش باید دنبال بچه و کاراش باشم. تو که می دونی من اگه ننویسم می میرم. هدف زندگی من نوشتنه. نویسندگی با بچه داری غیر ممکنه.

مرد: ولی نویسنده های زیادی هستن که بچه هم دارن.

زن: جداً! می شه چندتاشونو اسم ببری؟

مرد: الان تو ذهنم نیست، ولی هستن.

زن: نويسنده های خیلی بیشتری هم هستن که بچه ندارن.

مرد: باشه. دلیل بعدیت چیه؟

زن: من الان ۴۰ سالمه. بچه ای که تو این سن به دنیا بیاد زنگوله پای تابوته. سنم دیگه اجازه ونگ ونگ بچه رو نمی ده. به آرامش و سکوت احتیاج دارم.

مرد: و دلیل سوم؟

زن: شرایط مملکت. نمی خوام یه موجود بیگناه رو بدبخت کنم. نه آزادی داشته باشه، نه تفریح، نه انگیزه برای زندگی. به نظرم ظلم بزرگیه در حق یه آدم.

مرد: تو با من خوشبختی؟

زن در حالیکه لبخند می زند: بله! خیلی زیاد.

مرد: یعنی بدون بچه ما خوشحالیم؟

زن: من هستم. تو چی؟

مرد در حالیکه چشمهایش پر از اشک می شود: هستم.

مرد برگه ای را به زن می دهد.

زن: این چیه؟

مرد: بخونش.

زن برگه را می خواند. جواب آزمایش مرد است. مرد نابارور است و هیچگاه بچه دار نخواهد شد!