در این سلسله یادداشتها میخواهم به دلایلی که باعث شدند به نوشتن روی بیاورم، بپردازم. سعی میکنم هر هفته یکی از این دلایل را شرح دهم.
چرا مینویسم؟
قسمت اول: بیان درونیات
دیروز در جلسهی نوشتاردرمانی، یکی از بچهها که علاقهی عجیبی به بیان تجربیات و احساسات خود دارد، خاطرهای از دوران نوجوانی و عشق آن زمانش تعریف کرد. بعد هم متنی خواند که قرار بود راجع به یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در زندگیمان بنویسیم. استاد او را مورد عنایت و لطف خود قرار داد و به او گفت: «تو باعث میشی، بقیه هم به خوندن ترغیب بشن.» خب، لااقل در مورد من یکی که این مسئله صدق نمیکند. نهتنها ترغیب نشدم که متنم را بخوانم، بلکه هنگامی هم که استاد پرسید چند نفر از شما متن را نوشتهاید و با خود آوردهاید، دستم را بالا نبردم، چون نمیخواستم نوشتهام را در جمعی بخوانم که در آن احساس امنیت و راحتی نمیکنم.
اگر من این توانایی را داشتم که راجع به شخصیترین مسائل و درونیترین احساساتم با دیگران صحبت کنم، هرگز به نوشتن روی نمیآوردم. من آدم درونگرایی هستم. حریمهای زیادی دارم. حریم دوستان اجتماعی، حریم دوستان، حریم دوستان صمیمی و از همه مهمتر حریم شخصیام. دایرهی دوستان من محدود است و هر کسی را به حریم خود راه نمیدهم. از محیطهای شلوغ و پرسروصدا بیزارم. پرحرفی دیگران آزارم میدهد. خودم هم آدم کمحرفی هستم. سالها دیگران تصور میکردند افسردهام. «چرا حرف نمیزنی؟ چرا تو خودتی؟ چرا بیرون نمیری؟ چقدر کتاب میخونی؟ چرا نمییای فلان مهمونی؟» اما من افسرده نبودم. من درونگرا بودم. فقط دنیای متفاوتی داشتم. دنیای درونی و خلوتم با کتابها را بیشتر از ارتباط با آدمهایی که حرفهایشان حوصلهام را سر میبُرد، دوست داشتم. همین خصوصیات بود که مرا به سمت نوشتن سوق داد. مینویسم چون حرفزدن دربارهی خودم برایم سخت است. اما نوشتن این امکان را به من میدهد که هم در حریم امن خودم باشم و هم افکار و احساساتم را با دیگران به اشتراک بگذارم.
بعضیها میگویند نباید برچسب درونگرا یا برونگرا را روی خود یا دیگران بگذاریم. اما به نظر من این تقسیمبندی کاملن درست است. اگر این طبقهبندی را در ذهن داشته باشیم، راحتتر دیگران را درک میکنیم و برای همه یک نسخه نمیپیچیم.
دیروز با نسیم بحث جالبی در همین مورد داشتم. به او گفتم: «من معمولن با همان برخورد اول میفهمم که آیا این آدم را دوست خواهم داشت یا نه. تا حالا هم اتفاق نیفتاده که اگر در برخورد اول از فردی خوشم نیاید، بعدن به او علاقهمند شوم. من حتا انرژی آدمها را بدون اینکه آنها را دیده باشم حس میکنم. از کامنتهایی که در جاهای مختلف مینویسند، از کپشنهای اینستاگرام. از اظهارنظرهایی که میکنند. و بعد هم که آنها را میبینم، میفهمم که احساسم در موردشان درست بوده. اطمینان دارم خیلی از دوستان مجازیام را اگر از نزدیک ببینم، دوستشان خواهم داشت.» مثلن نسیم یکی از همین آدمهاست. تا دو ماه قبل، او را از نزدیک ندیده بودم. اما کامنتهایی که در کلاسهای مختلف میگذاشت و پیامهایی که برای من مینوشت، باعث شد به او علاقهمند شوم. وقتی هم او را دیدم، در همان نگاه اول، مهرش به دلم نشست. این قدرت نوشتن است. من از طریق نوشتههای فرد، روحش را حس میکنم.
من مینویسم چون تنها از طریق نوشتن است که میتوانم درونیاتم را بیان کنم و حرفهای نگفتهام را به گوش دیگران برسانم. من در تکتک شعرها، کاریکلماتورها و داستانکهایم حضور دارم. هر جملهمن، بیانگر احساس و جزئی از درونیات من است. اما لزومی به خواندن نوشتههایم برای دیگران، نمیبینم. مخصوصن آدمهایی که نه به من نزدیکند و نه حس خوبی از آنها میگیرم. من لابهلای کلماتی هستم که مینویسم. اگر میخواهی مرا بشناسی، در نوشتههایم پیدایم کن.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
افرا مهرائی صدق
618 روز پیشبا سلام
این که نوشتید من را در لابلای نوشته هایم جستجو کنید، خیلی به دلم نشست . احساس می کنم که چیزی که من قادر به بیانش نبودم، شما برایم نوشتید.
خیلی عالی بود.
میترا جاجرمی
618 روز پیشدرود بر شما. خوشحالم که چنین حسی دارید.🌷🌷