دوقلو بودند؛ دوقلوهای به‌هم‌چسبیده.
همیشه دست در دست هم بودند، با هم حرف می‌زدند، با هم می‌خندیدند، با هم می‌گریستند. حتی با هم و زیر یک سقف کار می‌کردند.

یک روز کسی زیر پایشان نشست و در گوششان خواند: «بی‌هم خوش‌بخت‌ترید.»
تصمیمشان را گرفتند. تمام اندوخته‌شان خرج عمل جداسازی شد.

حالا دیگر با هم صحبت نمی‌کنند. همدیگر را نمی‌بینند. حتی همکار هم نیستند.
یکی نقطه‌ای است در پایان جمله‌ی فصل اول، و دیگری نقطه‌ای در انتهای جمله‌ی فصل آخر.