نام کتاب: آسیب مغزی
تاریخ چاپ: 1403
تعداد صفحات: 336
نویسنده: فریدا مک فادن
فریدا مک فادن (Freida McFadden)، رماننویس و پزشک متخصص آمریکایی در زمینهی آسیبهای مغزی است که با کتابهای جنایی و روانشناختیاش توانسته انواع موفقیتها و جوایز ادبی را کسب کند. این نویسندهی پرفروش آمریکایی که آثار نسبتاً پرشماری از او تا به حال در سراسر دنیا به فروش رفته و کتابهایش به بیست زبان زندهی دنیا ترجمه شده، با داستانهایی که سرشار از پیچشهای روایی و همچنین موقعیتهای غریب ذهنی هستند شناخته میشود. کتابهای او آثاری بسیار سرگرمکننده توصیف شدهاند که قادرند هر نوع مخاطبی را با فضاسازی رازآلودی که دارند به خود جذب کنند.گفتنی است که فریدا مک فادن چندین رمان طنز پزشکی نیز نوشته که در این کتابها به مغز انسان، آسیبها و بیماریهای مغزی پرداخته است. او از نویسندگان پرفروش کیندل است.
جوایز و افتخارات فریدا مک فادن
- قرار گرفتن در لیست پرفروشترین نویسندگان نیویورک تایمز برای کتاب «خدمتکار»
- رتبهی اول آمازون برای کتاب «خدمتکار»
- قرار گرفتن در لیست پرفروشترین نویسندگان ساندی تایمز برای کتاب «هیچوقت دروغ نگو»
- برندهی جایزهی گودریدز
- برندهی جایزهی مراسم بینالمللی بهترین کتاب جنایی برای کتاب «خدمتکار»
مترجم: مریم علیزاده میلانلو
کیفیت ترجمه: متن یکدست و روان ترجمه شده و اشکال نگارشی و ویرایشی چندانی ندارد.
ناشر: انتشارات کتاب کولهپشتی
دربارهی کتاب
دکتر «شارلوت مک کنا» پزشک متخصص پوست موفق و ثروتمندی است. هر آنچه را خواسته به دست آورده، اما اینکه در سن 36 سالگی همسر و فرزندی ندارد، نگرانش کرده است. او باهوش و مهربان است و کارش را بهخوبی انجام میدهد، اما خود را چاق و زشت میپندارد و میترسد با این شرایط مردی او را نخواهد. روزی با وکیل بسیار جذابی آشنا میشود. مرد آنقدر به او محبت میکند تا اینکه سرانجام با هم ازدواج میکنند. شارلوت هنوز هم باور نمیکند چنین مردی شریک زندگیاش شده است. یک شب وقتی چارلی (کوتاهشدهی شارلوت) به خانه برمیگردد، مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. سمت راست جمجمهاش متلاشی میشود و چیزی نمانده که بمیرد. وقتی در بیمارستان به هوش میآید، حتا اسم خودش را هم فراموش کرده است. زندگی چارلی دگرگون میشود و مثل یک نوزاد باید همهچیز را از اول بیاموزد.
«آسیب مغری» تازهترین کتاب «فریدا مک فادن» نویسندهی رمانهای جنایی-معمایی است. البته این اثر پیچیدگیهای داستانهای پیشین او را ندارد و بهراحتی میتوان حدس زد که مقصر اصلی کیست و چرا به سر «چارلی» شلیک شده است. اما آنچه این رمان را خواندنی میکند، نحوهی پرداخت نویسنده است. شخصیتپردازی عمیق و ملموس است. آدمهای قصه برای ما کاملاً آشنا هستند و شاید خود ما یکی از این افراد باشیم.
مشکل چارلی تنها به از دست دادن حافظهاش محدود نمیشود، او نمیتواند سمت چپش را ببیند که این موضوع او را دچار دردسرهای زیادی میکند. توانایی دیدن آدمهایی را که از سمت چپ وارد میدان بیناییاش میشوند ندارد، اشیایی را که در سمت چپش هستند نمیبیند و حتا از نیمهی چپ بدنش غافل است. تعادل ندارد و نمیتواند راه برود، نمیتواند بهتنهایی لباس بپوشد یا به دستشویی برود. زنی که قبلاً بسیار باهوش بوده و به درمان بیماران میپرداخته، حالا مثل یک لوح سفید است و برای انجام کوچکترین کاری نیاز به کمک دارد.
داستان مدام بین گذشته و حال در نوسان است و هرچه میگذرد با چارلی عمیقتر آشنا میشویم. نویسنده ما را به دنیای درونی او میبرد و از آنچه در ذهنش میگذرد، پرده برمیدارد. چارلی نمایندهی زنانی است که شبیهشان را زیاد دیدهایم. زنانی زیرک و موفق، اما با عزت نفس پایین در برقراری رابطه. زنانی که خود را آنقدر زیبا و جذاب نمیبینند که مردی آنها را بخواهد. مدام به خود مینگرند و عیب روی خودشان میگذارند: «خیلی چاقم، قدم خیلی کوتاهه، چقدر پوستم چروک داره، کاش کمرم باریکتر بود و...». همانطور که در کتاب میبینیم، این عزتِنفس پایین ربطی به میزان تحصیلات، شغل و یا ثروت فرد ندارد. شاید نوع تربیت و فرهنگ غالب در جامعه را بتوان مقصران اصلی این موضوع تلقی کرد.
بسیاری از ما زمانی که میخواهیم از دختربچهای تعریف کنیم، به زیباییاش اشاره میکنیم: «چقدر خوشگلی، چه موهای قشنگی داری، چه دختر نازی، چه چشمایی.» و ناخودآگاه به دختران اینطور القا میکنیم که برای خواستنی بودن باید زیبا باشند. از آن طرف، زنان همیشه تحت فشار استانداردهای زیبایی هستند: زن جذاب لاغر است، لبهای برجستهای دارد، بینیاش حتماً باید کوچک و قلمی باشد، سینه و باسن بزرگ داشته باشد، کمرباریک باشد، موهای بلوند و درخشان داشته باشد و این فهرست ادامه دارد. تربیت و فرهنگ غلط برخی از زنها را به این باور میرساند که تنها عوامل جسمانی هستند که زنی را خواستنی و جذاب نشان میدهند و وقتی خود را با معیارها مقایسه میکنند، از ظاهر خود ناامید میشوند و حتا حرف دیگران را که آنها را زیبا میدانند، باور نمیکنند. این عزتِنفس پایین و ترس از بالا رفتن سن و تنها ماندن، برخی زنان را به سمت رابطههای سمی میکشاند و زندگیشان را نابود میکند. بعضی هم تمام توجه خود را صرف ظاهرشان میکنند و بیمارگونه جذب عملهای جراحی زیبایی میشوند. چارلی یکی از اینگونه زنهاست که زیبایی و جذابیتش را باور ندارد، بنابراین در دام ازدواجی میافتد که زندگیاش را در شرف نابودی قرار میدهد.
اما چارلی نقاط مثبت زیادی هم دارد. او باهوش، مهربان و دلسوز است و هرگز ناامید نمیشود. با اینکه میزان پیشرفتش نسبت به سایرین کمتر است، دست از تلاش برنمیدارد و به زندگی امیدوار است. او تصاویر مبهمی از شب حادثه و گذشتهاش در ذهن دارد، حادثهای وحشتناک برایش اتفاق افتاده، با این همه او از به یاد آوردن نمیترسد و میکوشد قطعات پازل را کنار هم بچیند تا دریابد چه کسی و چرا قصد کشتنش را داشته است.
«فریدا مک فادن» پزشک متخصص مغز و اعصاب است، بنابراین وقتی از یک آسیب یا بیماری سخن میگوید، به موضوع احاطه دارد و تصویری با جزئیات کامل در اختیار خواننده میگذارد که در نگر من، یکی از نقاط قوت کار نویسنده است. مک فادن در این اثر به قدرت عشق هم اشاره میکند؛ نیرویی که در افراد انگیزهی ادامه دادن و رشد کردن را بیدار میکند و در شکلگیری این عشق، ویژگیهای ظاهری افراد چندان نقشی ندارد. عشق واقعی زمانی به وجود میآید که دو نفر بتوانند روح یکدیگر را ببینند و لمس کنند.
خواندن این کتاب را به چه افرادی پیشنهاد میکنم
اگر خوانندهی حرفهای داستانهای جنایی و معمایی هستید، این کتاب خیلی راضیتان نمیکند، اما بهعنوان اثری با پایههای روانشناختی ارزش خواندن دارد.
روش تهیهی کتاب
نسخهی الکترونیکی کتاب را میتوانید از فیدیبو و کتابراه تهیه کنید.
دیدگاه خود را بنویسید