دوست نقاشی می‌گفت: «هر بار که به نمایشگاه بزرگان نقاشی می‌روم، تا چند روز حس می‌کنم کارم بیهوده است. وقتی چنین شاهکارهایی هست، چرا من باید نقاشی کنم؟ اما بعد به خودم دلداری می‌دهم که بگذار آیندگان درباره‌ی کارت قضاوت کنند. شاید تو را هم یکی از نقاشان بزرگ بدانند.» نگاه جالبی است این‌که آدم کار خودش را بکند و قضاوت را به دیگران بسپارد. اما آیا همیشه همین نگرش کافی است؟ آیا ممکن نیست روزی هنرمند از انتظار دیده شدن خسته شود و همه‌چیز را رها کند؟


پرسش اصلی این است چطور ادامه دهیم، وقتی هیچ‌کس نمی‌بیند؟ چطور دست از خلق کردن برنداریم، زمانی که هیچ تحسینی در کار نیست؟ پاسخ در انگیزه‌ی درونی نهفته است. بسیاری می‌پندارند انگیزه‌های بیرونی مثل شهرت و ثروت، تضمینی بر تداومند، اما پژوهش‌های اخیر نشان داده‌اند این انگیزه‌ها پایدار نیستند. آن‌چه تداوم را تضمین می‌کند لذت بردن از خودِ کار و معنابخش بودن آن است.


آیا نقاشی همان چیزی است که من را سرشار از لذت می‌کند؟ آیا نوشتن کاری است که حتا اگر هر روز انجامش دهم، باز هم برایم لذت‌بخش است؟ آیا مجسمه‌سازی همان فعالیتی است که باعث می‌شود گذر زمان را احساس نکنم؟ آیا نوشتن همان رسالتی است که برای انجامش به دنیا آمده‌ام؟ آیا نقاشی روزهایم را معنادار کرده است؟ آیا به شوق آفرینش می‌خوابم و بیدار می‌شوم؟ اگر پاسختان به این پرسش‌ها مثبت باشد، دیگر نیازی به تأیید بیرونی ندارید.


اگر بیش‌ترین لذت را از نوشتن می‌برید و نوشتن معنای پرشوری به زندگی‌تان می‌دهد، پس بنویسید. نگران بی‌انگیزگی، دیده نشدن و مورد تحسین قرار نگرفتن نباشید. لذت و معنا تداوم را تضمین می‌کنند.