بارها شنیدهام که چرا بهجای خواندن کتابهای جنایی یا عاشقانه، فیلم یا سریال نمیبینی؟ میگویند: «از کتاب باید چیزی آموخت، وگرنه خواندنش چه فایدهای دارد؟ میخواهی سرگرم شوی، سریال ببین؛ راحتتر و جذابتر است.»
اما کتاب برای من، در درجهی اول ابزاری برای سرگرمی و لذتآفرینی است. کتاب نمیخوانم فقط برای آموختن؛ میخوانم چون از بچگی هیجانانگیزترین تفریحم مطالعه بوده است.
بچههای همسنوسالم یا با عروسکهایشان مشغول بودند، یا لیلی و وسطی بازی میکردند و آنهایی که مدرنتر بودند، با آتاری و میکرو سرگرم میشدند. من اما از هر فرصتی برای کتاب خواندن بهره میبردم.
آیا میتوان گفت: «چرا لیلی بازی نمیکردی و کتاب میخواندی؟»
مسلم است که نه آن خوب است و نه این بد؛ فقط انسانها متفاوتاند و هرکدام راهی برای سرگرمی خود دارند که ممکن است برای دیگری جذاب نباشد.
و نکتهی دیگر: فیلم و سریال هیچگاه به اندازهی کتابها برایم جذاب نبودهاند. در نگر من، کتاب دنیاییست که خودم آن را میسازم؛ اما فیلم، جهانیست ساختهی سازندهاش که من فقط میتوانم به تماشایش بنشینم.
وقتی کتاب میخوانم، میتوانم شخصیتها و مکانها را هر طور دلم میخواهد تصور کنم؛ چیزی که فیلم از من دریغ میکند. به عبارت دیگر، تماشای فیلم عملی است منفعل، اما خواندن کتاب فعالیتیست کنشگر.
شاید جذابترین فیلمهایی هم که دیدهام، آنهایی باشند که تا حد ممکن به کتاب وفادار بودهاند. برای مثال، سری فیلمهای «گرگومیش» چنین ویژگیای داشتند. وقتی به تماشای فیلم مینشستم، میدیدم که دیالوگها به متن کتاب خیلی نزدیکاند و فضاسازی به آنچه در ذهن داشتم شباهت فراوانی دارد. پس دیدن این فیلم برایم لذتبخش بود.
اما مثلاً فیلم «غرور و تعصب» هیچ جذابیتی برایم نداشت. خلاصه کردن آن همه ماجرا در دو ساعت، نتیجهای جز چند تصویر پراکنده نبود و بههیچوجه زیبایی و عمق داستان را نشان نمیداد.
پس شما فیلمتان را ببینید و پیتزایتان را تناول کنید، من هم کتابم را بخوانم و نانوپنیرم را بخورم؛ بهتر نیست؟😉

دیدگاه خود را بنویسید