□قلمبهدستها دستِخالی میجنگند.
□قلم بلندپرواز، از خط بیرون زد.
□جوهر قلمش که تمام شد، به سفیدنمایی رو آورد.
□قلم سیاستمدار، بیمغز است.
□درخت، جد مشترک اهالی قلم است.
□از وقتی از قلم افتاده، با ویلچر این طرف و آن طرف میرود.
□آبِ قلم میخورَد تا نوشتههایش آبکی نشود.
□نویسندگان مناطق گرمسیری قلم پختهای دارند.
□قلم شکسته چهارپاره مینویسد.
□از عشق که مینویسم، قلمم سرخ میشود.
□هفتقلم آرایش میکرد تا قلمفرسایی کند.
□وقتی دستبهقلم باشی، از اقلام دیگر بینیاز خواهی بود.
□چون قلمش مغز نداشت، شر و ور مینوشت.
□وقتی میخواهم در قلبش نفوذ کنم، قلمم را تیز میکنم.
□قلم پایش را شکستند، اما از قلم زدن دست نکشید.
□اهل کتاب با اصحاب قلم، همسایهی دیوار به دیوارند.
□اهل قلم شاخههای اندیشه را قلمه میزنند.
□قلم خشکیدهام برای آمدن باران دست به دعا شد.
□قلم پُرشور در نمکدان میخوابد.
□قلم پُرشور در نمکدان میخوابد.
□وقتی از آزادی نوشتم، قلمم پَر کشید.
□رژیم گرفت قلم پُرحاشیه.
□قلم کهنهام خاطرهنویس خوبی است.
□قلم سوگوار سیاهنمایی میکند.
□برای نوشتن مقالههای تندوتیز، قلمم را خوب میتراشم.
□فرهاد قلم شیرینی داشت.
□قلمم بیدستوپاست، اما دستوپاچلفتی نیست.
□دختر قلمی به همسری نویسنده درآمد.


دیدگاههای بازدیدکنندگان
محمد صادق پرواس
20 روز پیشبا سلام شاید باورش برای خودم سخت است
بله من افسردگی دارم ،بیمار هستم
متفرقه مینویسم ،ولی جدی و با پشتکار نوشتن راستش را بخواهید نه
باید فکری بحال خودم بکنم
راستی خیلی خوشحال شدم باشما آشنا شدم
امیدوارم بتوانم شروع کنم
بله شروع سخت است،
من حتی دفاتری دارم برای نوشتن ولی فقط دفاتر را دارم
میترا جاجرمی
19 روز پیشدرود بر شما. پیروز باشید.