□قلم‌به‌دست‌ها دستِ‌خالی می‌جنگند.

□قلم بلندپرواز، از خط بیرون زد.

□جوهر قلمش که تمام شد، به سفیدنمایی رو آورد.

□قلم سیاستمدار، بی‌مغز است.

□درخت، جد مشترک اهالی قلم‌ است.

□از وقتی از قلم افتاده، با ویلچر این طرف و آن طرف می‌رود.

□آبِ قلم می‌خورَد تا نوشته‌هایش آبکی نشود.

□نویسندگان مناطق گرمسیری قلم پخته‌ای دارند.

□قلم شکسته چهارپاره می‌نویسد.

□از عشق که می‌نویسم، قلمم سرخ می‌شود.

□هفت‌قلم آرایش می‌کرد تا قلم‌فرسایی کند.

□وقتی دست‌به‌قلم باشی، از اقلام دیگر بی‌نیاز خواهی بود.

□چون قلمش مغز نداشت، شر و ور می‌نوشت.

□وقتی می‌خواهم در قلبش نفوذ کنم، قلمم را تیز می‌کنم.

□قلم پایش را شکستند، اما از قلم زدن دست نکشید.

□اهل کتاب با اصحاب قلم، همسایه‌ی دیوار به دیوارند.

□اهل قلم شاخه‌های اندیشه را قلمه می‌زنند.

□قلم خشکیده‌ام برای آمدن باران دست به دعا شد.

□قلم پُرشور در نمک‌دان می‌خوابد.

□قلم پُرشور در نمک‌دان می‌خوابد.


□وقتی از آزادی نوشتم، قلمم پَر کشید.

□رژیم گرفت قلم پُرحاشیه‌.

□قلم کهنه‌ام خاطره‌نویس خوبی است.

□قلم سوگوار سیاه‌نمایی می‌کند.

□برای نوشتن مقاله‌های تندوتیز، قلمم را خوب می‌تراشم.

□فرهاد قلم شیرینی داشت.

□قلمم بی‌دست‌وپاست، اما دست‌وپاچلفتی نیست.

□دختر قلمی به همسری نویسنده درآمد.