باد میوزد میان موهایم؛ لذتی کوچک میدود زیر پوستم، اما اضطرابی پابهپا، حسم را میتباهد. کشیده میشوم به سالهای دور، وقتی که پاییز را دوست میداشتم. خنکای لطیفش پوستم را غلغلک میداد. تردی برگهایش زیر پایم را فرش میکرد و نمنم بارانش هوا را میپوشاند. من بودم و لذتی ناب؛ پاییز غمانگیز نبود. اما با ورود به مدرسه سالبهسال اضطرابم بیشتر شد و مهرم به پاییز کمتر. یادم هست کتانی مشکیام را تازه خریده بودم. بندهایش هفترنگ بودند و من از داشتنشان غرق شادی بودم. روز اول مدرسه ناظم مرا به کناری کشید و گفت: «بند کفش فقط مشکی یا سفید. همین.» کودک بودم. نوجوان بودم. انسانی کوچک که نیاز به شادیهای کوچک داشت، اما همین خوشیهای ناچیز از او دریغ شد.
عاشق لوازم تحریر بودم. میگشتم تا زیباترین دفترها را پیدا کنم در زمانی که زیبایی کمیاب بود. و همان اندک هم توسط مدرسه ممنوع میشد. صبحها سرویس مدرسه بهقدری زود میآمد که ساعت ششونیم در مدرسه بودم. لذت خواب صبحگاهی در روزهای خنک پاییزی به دلم ماند. روبهرو بودیم با تلی از اطلاعات بیفایده و اجبار به یادگیریشان. اجازهی اظهارنظر نداشتیم. نباید با چیزی مخالفت میکردیم. باید به آنچه کادر مدرسه میگفتند، بدون چونوچرا عمل میکردیم. فرصتی برای خلاقیت نبود، مگر اندکی در زنگ انشا؛ تلاشی ناچیز برای آفرینش که بیشتر اوقات آن هم در نطفه خفه میشد.
بهتدریج ملال مهر جای شوق پاییز را گرفت. هرگز نفهمیدم لگاریتم و الگوریتم را کجای زندگی باید به کار برد، فرمولهای پیچیدهی شیمی آلی به چه دردی میخورد، اینکه آققویونلوها چه بر سر قراقویونلوها آوردند کدام مشکل مرا حل میکند و حفظ کردن نام شعرا و تاریخ تولدشان در کدام مخمصه به دادم میرسد. فایدهی سالها شرکت در مسابقات علمی و هوش چه بود؟ امتحان هفتگی، امتحان میانثلث، امتحان ثلث، آزمون مدارس نمونهی دولتی، امتحان پیشدانشگاهی، آزمونهای قلمچی و... جز اضطراب فزاینده و پایدار، چه ثمری داشت؟
این شرایط را تحمل میکردیم به امید قبولی در کنکور، اما آیا فقط باید دکتر و مهندس میشدیم تا به موفقیت برسیم؟ سهم علاقه و استعداد این میان کجا بود؟ بماند که دانشگاه هم سرابی بیش نبود. آیا هدف مدرسه فقط پر کردن وقت دانشآموزان، کشتن خلاقیت در آنها و تربیت آدمهای مضطرب، و گوشبهفرمان بود که هرگز نظری ابراز نکنند؟
هدفم این نیست که بگویم علوم پایه نباید در مدرسه تدریس شوند. بههرحال آشنایی با فرهنگ و تاریخ و زبان برای هر فردی ضروری است، اما متأسفانه برنامهی درسی طوری تدوین نشده که کمکحال دانشآموزان باشند. سالها در مدرسه زبان انگلیسی و عربی میخوانیم، اما کدامیک از ما میتواند به این دو زبان (حتی در حد ابتدایی) صحبت کند؟ خیلی از ما حتی نمیتوانیم زبان مادریمان را درست بخوانیم و بنویسیم.
به نگرم، جا دارد مسئولین آموزشوپرورش یک بازنگری اساسی در برنامهی آموزشی مدارس انجام دهند و مهارتهایی را در اولویت قرار دهند که دانشآموزان را برای زندگی پیشرو آماده کند.
فهرست پیشنهادی من به شرح زیر است:
✔️مهارتهای فردی
●نقاط ضعف و قوت من چیست؟
●چگونه بر نشخوار فکری غلبه کنیم؟
●راههای رسیدن به آرامش و غلبه بر اضطراب چیست؟
●چگونه خودمان را دوست بداریم و نیازهایمان را در اولویت قرار دهیم؟
●چطور با سوگ مواجه شویم و آن را قابلِتحمل کنیم؟
●چگونه از شکستها درس بگیریم؟
●مدیریت زمان یعنی چه و چگونه تمرینش کنیم؟
✔️مهارتهای اجتماعی و ارتباطی
●چطور با دیگران ارتباط برقرار کنیم؟
●چگونه نه گفتن را بیاموزیم؟
●چگونه از اظهارنظر و ابراز خود نترسیم؟
●معنای احترام چیست و چه تفاوتی با ترس دارد؟
●تا چه حد مجاز به دخالت در زندگی دیگران هستیم؟
●فرق رکگویی با گستاخی چیست؟
●چطور بفهمیم در رابطهای سمی هستیم و راههای بیرون آمدن از چنین ارتباطی چیست؟
✅مهارتهای رشد و شکوفایی
●خلاقیت چیست و چطور میتوانیم به آدم خلاقی تبدیل شویم؟
●چگونه از علاقهمندیهایمان پول درآوریم؟
●چگونه جاهطلب باشیم و از داشتن رؤیاهای بزرگ نترسیم؟
●چطور هدفگذاری کنیم که به موفقیت برسیم؟
●چگونه علاقهمندیهایمان را بشناسیم؟
●آیا برای موفقیت در کاری باید استعدادش را داشته باشیم؟
●چگونه از نوشتن برای رسیدن به راهحل بهره ببریم؟
این فهرست مطمئناً میتواند ادامه یابد. خوشحال میشوم شما هم نظرتان را بگویید و عنوانی به این فهرست بیفزایید.
دیدگاه خود را بنویسید