پسرک گفت: «گیسوانت ستاره‌باران است؛ چشم‌هایت آفتابی. از سرانگشتانت نوازش...»
مادر هراسان حرفش را قطع کرد: «کی این چیزا رو یادت داده؟»
پسرک لبخند معصومانه‌ای زد و دوباره مشغول بازی شد.
این شعر را پدرِ اعدام‌شده‌ی پسرک سروده بود.