چرا می‌نویسم؟|قسمت دهم

آیا بعد از مرگ دنیایی وجود دارد یا همه‌چیز با مرگ پایان می‌پذیرد؟ یادم هست در دوران نوجوانی درباره‌ی موضوع روح و زندگی پس از مرگ خیلی کنجکاو بودم. کتاب‌های زیادی در این مورد مطالعه کردم، از جمله سری کتاب‌های عجیب‌تر از علم که به تجربیات فراطبیعی افراد می‌پرداخت. به هیچ جواب مشخصی نرسیدم همچنان که هیچ‌کس در دنیا پاسخ قطعی و مطمئنی برای این موضوعات ندارد. کم‌کم مسئله‌ی مرگ و اضطراب ناشی از آن را در خودم سرکوب کرده و به فراموشی سپردم. انگار که من و اطرافیانم استثنا هستیم و مرگ برای‌مان اتفاق نمی‌افتد. اما با فوت مادربزرگ و پدربزرگم به شدیدترین وجه ممکن با مرگ روبه‌رو شدم و اضطراب آن را با تمام وجود تجربه کردم.

اضطراب مرگ و میل به جاودانگی در تمام انسان‌ها وجود دارد. هرچه‌قدر هم آن را سرکوب کنیم، باز در جایی خودش را نشان می‌دهد. این اضطراب می‌تواند جنبه‌های مختلف زندگی آدمی را تحت تأثیر قرار داده و در آن‌ها اختلال ایجاد کند. یالوم در کتاب «روان‌درمانی اگزیستانسیال» از ایده‌های جاودانگی می‌گوید. انسان‌ها از این ایده‌ها به‌عنوان مکانیزم دفاعی در برابر اضطراب مرگ و ارضای میل به جاودانگی استفاده می‌کنند. یکی از این ایده‌ها ایده‌ی خلق‌کردن است که اتفاقن یکی از بهترین روش‌ها است.
آفریده‌ی ما چه نقاشی باشد، چه موسیقی، دارو، اختراع، یا نوشته و کتاب، بخشی از وجود ماست. اگر کل من نمی‌تواند بقا پیدا کند، جزئم که می‌تواند. پس من هرچه‌قدر آثار ارزشمندتری تولید کنم که در طول تاریخ باقی بماند، گویی بیشتر عمر می‌کنم و در یادها زنده می‌مانم.

مرگ یکی از درگیری‌های ذهنی این روزهای من است. و شاید یکی از دلایل اصلی من برای «نوشتن» همین ارضای میل به جاودانگی است. می‌خواهم اثری از خود به‌جا بگذارم. آدم‌ها نوشته‌ها، شعرها و کتاب‌هایم را بخوانند تا از یادها نروم. آگاهی، اندیشه‌ها و احساسات من می‌تواند از طریق نوشتن در جهان باقی بماند. من در قالب کلمات تا ابد زنده می‌مانم.