وقتی خانم نویسنده بچه بود، عادت داشت کتاب‌های مورد علاقه‌اش را چندین بار بخواند. از این کار نه‌تنها خسته نمی‌شد، بلکه هر بار بیشتر لذت می‌برد. هر دفعه که کتاب را می‌خواند جنبه‌های تازه‌ای از نوشته را درک می‌کرد. متوجه‌ی نکاتی می‌شد که قبلن آن‌ها را نفهمیده بود. بعضی از کتاب‌ها را آن‌قدر خوانده بود که ورق‌ورق شده بودند. خانم نویسنده متوجه شد به‌همین خاطر است که کتاب‌هایی را که در دوران کودکی و نوجوانی خوانده، کاملن به‌خاطر دارد، آن هم با جزئیات زیاد. این تکرار بود که مطالب را در ذهنش ماندگار کرده بود.

خانم نویسنده مدت‌ها بود از این عادت دست برداشته بود. میل به خواندن کتاب‌های جدید به‌قدری در او قوی بود که زمانی برای مطالعه‌ی دوباره‌ی کتاب‌ها باقی نمی‌ماند. تا اینکه با چالش «تکرار مطالعه‌ی کتاب» آشنا شد. در این چالش قرار شد یک کتاب برای مطالعه در طول یک سال انتخاب شود و هر هفته همان کتاب مطالعه شود. یعنی یک کتاب ۵۲ بار در طی یک سال خوانده شود. خانم نویسنده از این چالش استقبال کرد، چون خاطرات خوبی از دوران نوجوانی برایش زنده شد. یادش آمد که با چه ذوق‌وشوقی کتاب‌ها را بارها و بارها می‌خواند و هر دفعه لذت بیشتری تجربه می‌کرد. دلش می‌خواست آن حس‌وحال را دوباره در خود ایجاد کند.

اما موضوع مهم این بود که چه کتابی را انتخاب کند. لازم بود کتابی برگزیند که هم برایش جذاب باشد و هم مطالعه‌ی آن در مسیر رسیدن به اهدافش، کمک‌کننده باشد. از آن‌جا که تصمیم گرفته بود سال ۱۴۰۲ به‌صورت متمرکز روی «شعر» تمرکز کند، باید کتابی را انتخاب می‌کرد که این هدف را پوشش دهد. ابتدا خواست یک دفتر شعر بردارد اما چون هر روز یک دفتر شعر می‌خواند، با خودش فکر کرد یک کتاب متفاوت را امتحان کند. کمی در ذهنش جست‌وجو کرد و ناگهان فهمید که چه کتابی را باید انتخاب کند. کتاب «سبزپری» با آن نثر رؤیاگونه و آهنگینش در ذهنش مجسم شد. این کتاب هم برایش جذاب بود و هم می‌توانست در نوشتن شعر یاری‌گر او باشد. پس کتاب را برداشت. نگاهی به تصویر زیبای روی جلد انداخت. کتاب را در دست گرفت و شروع به خواندن کرد.