نام کتاب: سبزپری

تاریخ چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۴۵

نویسنده: پرویز دوایی

پرویز دوایی زاده‌ی ۱۳۱۴ در تهران است. وی نویسنده، مترجم و منتقد فیلمی است که دوست‌داران ادبیات و سینما به‌خوبی با آثار و ترجمه‌هایش آشنایند. او تحصیلات آکادمیک خود را در دانش‌گاه تهران و در رشته‌ی زبان انگلیسی به‌پایان رساند. دوایی در همان سال‌های جوانی با نشریات و مجلاتی چون فردوسی، سپید و سیاه، روشنفکر و سینما و همچنین رودکی همکاری داشت و برای آن‌ها مطلب می‌نوشت.  

نقش پررنگ پرویز دوایی را در شکل‌گیری و ریشه دواندن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نمی‌توان نادیده گرفت. او کنار چهره‌هایی چون عباس کیارستمی، اکبر صادقی، پرویز کلانتری، نورالدین زرین‌کلک و خسرو سینایی سبب تشکیل و فعالیت کانون در دوران طلایی‌اش بود. اوهمچنین در سال‌های ۵۰ و ۵۲ دبیر جشن‌واره‌ی فیلم کودکان و نوجوانان بوده است. دوایی در سال ۱۳۵۳، برای گذراندن دوره‌ای آموزشی، راهی چک شد؛ رفتنی که بازگشتی نداشت و او را در پراگ مقیم کرد.

برخی از آثار وی عبارتنند از:

  • باغ
  • بازگشت یکه‌سوار
  • سبز پری
  • ایستگاه آبشار
  • بلوار دل‌های شکسته، ۱۳۸۴
  • امشب در سینما ستاره، ۱۳۸۷
  • درخت ارغوان (نامه‌هایی از پراگ)، ۱۳۹۲
  • به خاطر باران (نامه‌هایی از پراگ)، ۱۳۹۳
  • روزی تو خواهی آمد (نامه‌هایی از پراگ)، ۱۳۹۵
  • خیابان شکرچیان (نامه‌هایی از پراگ)، ۱۳۹۷


داستان من و کتاب:

کتاب سبزپری اثر پرویز دوایی، منتقد فیلم، نویسنده و مترجم ایرانی است. کتابی رؤیاگونه درباره عشق، دلتنگی، وابستگی، مرگ و همه احساسات انسانی. اولین بار با این کتاب در کارگاه تولید محتوا آشنا شدم. در این کارگاه، تمرینی داشتیم با عنوان «ادامه‌نویسی» که سطر اول یک داستان یا کتاب را ادامه می‌دادیم. در آن جلسه من ادامه‌ای بر جمله‌ی اول داستان «در این گوشه با پیراهن آی‌ام نشسته‌ام» نوشتم. با اینکه این نوشته جز اولین تمرین‌هایی است که انجام دادم، دلبستگی خاصی به این نوشته‌ام دارم. متنم را برای شما قرار می‌دهم تا آن را بخوانید:

در این گوشه با پیراهن آبی‌ام نشسته ام. رنگ آبی رنگ محبوب هردوی ماست. این پیراهن را برای تو پوشیده‌ام. تو را دوست می‌دارم و می‌خواهم از دیدن من در این پیراهن لذت ببری. بلند می‌شوم و چای را دم می کنم. تو را دوست می‌دارم و می‌دانم که دوست داری چای تازه دم بنوشی. در این پیراهن آبی احساس خوبی دارم. احساس دوست داشتنِ  تو تنم را قلقلک می‌دهد.
روی صندلی راحتی‌ام می‌نشینم و تاب می‌خورم. چشم‌هایم را می‌بندم. تو را مجسم می‌کنم که با دسته گلی از رزهای آبی پشت در ایستاده‌ای. تو را دوست می‌دارم. تو می‌دانی که رز آبی را به رز قرمز ترجیح می‌دهم.
بلند می‌شوم، پنجره را باز می‌کنم و به باغچه پاییزی نگاه می‌کنم. پیراهن آبی‌ام نازک است. سردم می‌شود اما تو را دوست می‌دارم و این عشق تن نازکم را گرم می‌کند.
به ساعت نگاه می‌کنم. چرا امروز عقربه‌ها کندتر می‌چرخند؟ در پیراهن آبی‌ام انتظار می‌کشم. تو را دوست می‌دارم. نمی‌دانم چرا ثانیه‌ها انقدر کِش می‌آیند، مگر نمی‌دانند چقدر برای تو دلتنگم؟
در آینه به خودم نگاه می‌کنم. رژ لبم کمرنگ شده. امروز می‌خواهم زیباتر به نظر برسم. رژم را برمی‌دارم و لب‌هایم را سرخِ سرخ می‌کنم.
صدای زنگ می‌آید. قلبم تندتند می‌زند. پیراهن آبی‌ام را مرتب می‌کنم. دستی به موهایم می‌کشم. لبخندی روی لبم می‌نشانم و در را باز می‌کنم.
تو را می‌بینم که با خجالت به من نگاه می‌کنی و می‌گویی :  <<رزهای آبی تمام شده بودند. ببخش که این بار برایت رز قرمز آوردم.>> دسته گل را به طرفم می‌گیری اما نگاهت روی لب‌هایم قفل شده.
 
دسته گل را می‌گیرم و می‌بویم. عطر خوش رز وجودم را پُر می‌کند و می پ‌خندم. تو را دوست می‌دارم.

نثر زیبا و رؤیاگونه‌ی پرویز دوایی در این کتاب، کار خودش را کرد و مرا سخت مشتاق خواندن کتاب نمود. بلافاصله پس از پایان جلسه، پی دی اف کتاب را از کانال تلگرامی باشگاه ادبیات دانلود کردم و شروع به خواندن کردم. و عجب کتاب متفاوتی بود. کتابی رؤیاگونه که مرز واقعیت و خیال، گذشته و حال، بودن و نبودن، عشق و دلتنگی را در هم می‌آمیزد و دنیای متفاوتی خلق می‌کند. دنیایی لطیف که فکر نمی‌کنم هیچ کدام از شما تا به حال تجربه‌اش کرده باشید. توصیفات و تشبیهات در این کتاب بسیار جذاب و نو هستند و شما به طور حتم از خواندن آن‌ها غرق در لذت خواهید شد. به‌قدری کتاب را دوست داشتم که تصمیم گرفتم نسخه‌ی چاپی آن را هم تهیه کنم. مدت زیادی در اینترنت جست‌وجو کردم و بالاخره در یکی از سایت‌های فروش کتاب، پیدایش کردم.


این کتاب مجموعه ای از داستان‌های کوتاه است که از زبان راوی اول شخص معصومی بیان می‌شود که با آب‌وتاب قصه را تعریف می‌کند. مناظر را با جزئیات وصف می‌کند و تعبیر و تفسیرهای زیبا و جالبی دارد. به نظر می‌رسد این راوی یک کودک یا حداکثر یک نوجوان عاشق باشد که احساساتی بسیار لطیف دارد. زبان شاعرانه راوی با دغدغه‌های حسی و عاطفی عجین شده و ذهن مخاطب را پر می‌کند.

طرح جلد، فونت و صفحه‌آرایی

روی جلد کتاب، تصویر دختر زیبا و جوانی شبیه به هنرپیشه‌های کلاسیک هالیوود به‌چشم می‌خورد. تصویر سیاه و سفید است و فقط چشم‌های دختر سبز است. به نظر من تصویر جلد کتاب چشم‌نواز است و با محتوا و نام کتاب در هماهنگی کامل است. صفحه‌آرایی کتاب ساده است. فونت خوانا و درشتی دارد که خواندن کتاب را آسان می‌کند.

این کتاب چگونه به شما کمک می‌کند

نثر این کتاب آهنگین و شاعرانه است، بنابراین اگر تمایل دارید متن ادبی بنویسید، این کتاب در زمینه‌ی زیبانویسی می‌تواند یاری‌گر شما باشد. همچنین اگر به نوشتن داستان کوتاه علاقه‌مندید، خواندن این کتاب، نگرش متفاوتی به شما می‌بخشد. نویسنده مدام از گذشته به حال و آینده، و از واقعیت به خیال سفر می‌کند و شما را با دنیاهای بکر و شگفت‌‌انگیزی آشنا می‌کند. به نظرم خواندن این کتاب برای شمایی که دغدغه‌ی شعرسرودن هم دارید، مفید است چون ترکیبات و تشبیهات تازه و زیبایی در این کتاب وجود دارد و همچنین نثر شاعرانه‌ی کتاب و سعی نویسنده بر آشنایی‌زدایی کردن، می‌تواند به شما در مسیر شعر وشاعری کمک کند. چون کلمه‌ی سال من «شعر» است، تصمیم گرفتم هفته‌ای یک بار این کتاب را مطالعه کنم یعنی تا آخر سال، ۵۲ بار آن را خواهم خواند.

ستاره: ★★★★★

ناشر: انتشارات پارس کتاب              www.parsletab.org

قیمت:

نسخه‌ی چاپی: ۹۰۰۰۰ تومان
نسخه‌ی الکترونیک: ۲۲۰۰۰ تومان
نسخه‌ی پی‌دی‌اف: رایگان در کانال باشگاه ادبیات

پاره‌هایی از کتاب

به این زندگی شادی نگاه می‌کنم که بازی‌کنان، سر به هوا، بستنی قیفی به دست در لبخند دخترها و پسرهای جوان، در دود سیگارهای ناشیانه‌شان، در نگاه  عاشقانه ناشیانه از دو سوی دو فنجان قهوه که بر میز کافه ای بخار می‌کند از کنار تو که کنار راه ایستاده‌ای می‌گذرد.


مثل بچه‌ای بدون چشمداشت، ذوق‌زده دیدارش هستم. بی سروپا در رهگذر تلألوی برگ ها وامانده ام. همه قطارها مرا ترک کرده و رفته‌اند. مقصدی ندارم. به جایی نمی‌خواهم بروم. خوشبخت هستم.


راه را غریبه‌وار پرسیدم. کسی نشانی تو را نداشت. کسی نشانی مرا به تو نداد. راه خانه مرا نمی‌شناختی. طاقی‌های شکسته را ندیده بودی. تو چه می‌دانی که غروب های آن همه سال، آن همه سال پیش از پیدایش تو با من چه کرده است.


اخمت را باز کن. از تو چیزی نمی‌خواهم. از کنارت می‌گذرم. با دست پیر گلبرگی از گل های سرخ سرزمینم را لای کتاب تو می‌گذارم و سحر که بیدار شدی در بسترت عطر گل های باغ شیراز خواهد پیچید، می‌دانم.


من شاداب از مدرسه درآمدم. تمام راه را دویدم، دویدم تا خانه تو، سر تپه‌ها، تا قلعه‌های شهر تو دویدم، تا تیله‌های رنگین ثروتم را به تو نشان بدهم. تا از تو مسئلت کنم که بروم یا سر کوی تو معتکف شوم.


دستم را که لب حوض می‌شستم، در نازکی لحظه های خواب_بیداری لب حوض که دست های آدم هنوز بوی بیدمشک خواب می‌دهد، چشمم روی گردش آب در حوض می‌ماند. به یاد شمع تولد تو بودم که عکسش در آن خانه پر گل در چشمان درشت آبی گربه‌ای تو افتاده بود.


پوستت خرام رنگ مرمر داشت درانعکاس قصر در آب، و چیزی از نژاد قوها در چشمان تو بود که نمی‌ترسید، چیزی از جمع کبوتران بر بوته‌های باران طلایی بهار، چیزی از خواب مخمل چمن پر برگ پاییز، که زیر پاهای بچگی تو، نوجوانی تو، عاشقی‌های تو بالیده بود.


روش تهیه‌ی کتاب

خرید نسخه‌ی چاپی از سایت ایران کتاب

خرید نسخه‌ی الکترونیک از طاقچه

دریافت پی‌دی‌اف رایگان از کانال تلگرامی باشگاه ادبیات