چند ماه قبل، به دلایلی مجبور شدم کارم را کنار بگذارم و این مسئله شوک بزرگی برای من بود. در بهت و حیرت فرو رفته بودم و اصلا باور نمی کردم چنین شرایطی برای من پیش آمده. داشتم افسرده می شدم تا اینکه تصمیم گرفتم تمام حس و حالم را روی کاغذ شرح دهم.نوشتم و نوشتم و تمام احساساتم را روی کاغذ ریختم و به تمام آنهایی که باعث و بانی این قضیه بودند، بد وبیراه گفتم. آنقدر نوشتم که دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و در کمال تعجب دیدم که چقدر حالم بهتر است. احساس سبکی می کردم. این اولین بار بود که نوشتن، مرا شگفت زده می کرد.

دومین باری که نوشتن، شگفت زده ام کرد، چند ماه بعد از فوت مادربزرگم‌ بود.در این مدت نتوانسته بودم با این موضوع کنار بیایم. حتی نمی توانستم واژه "فوت شده" و "مرگ" را درباره مادربزرگم به کار ببرم. تحمل این فقدان، خیلی برایم سخت بود و با هیچ کس هم درباره اش صحبت نمی کردم. فقط شبها ساعتها به او فکر می کردم و ناخودآگاه اشکهایم سرازیر می شد.این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در کارگاه "بداهه نویسی شاهین کلانتری" شرکت کردم. 

در یکی از تمرین های این کارگاه درباره مرگ مادربزرگم نوشتم و هرچه غم و اندوه در دلم بود، روی کاغذ جاری شد و آنجا بود که تازه توانستم با این موضوع کنار بیایم. نوشتن مرا شگفت زده کرد و حالم بهتر شد. از آن روز به بعد هر اتفاق خوب و بدی که برایم پیش می آید را می نویسم. اگر اتفاق خوبی باشد، نوشتن حال خوبم را بهتر می کند و اگر اتفاق بدی باشد، نوشتن تسکینم می دهد و اینگونه است که هر بار  نوشتن شگفت زده ام می کند.