خواندن این جمله باعث شد که به دوران کودکی، حدود ۳۰ سال قبل پرتاب شوم. آن زمان که شب های تابستان توی ایوان خانه مامانی و پدرجون می خوابیدم و غرق در زیبایی آسمان می شدم.
البته پشت بام نبود ولی شباهت زیادی به فضای پشت بام داشت. هوا شبها بسیار دلپذیر و خنک می شد.پتو را روی خودم می کشیدم و از هوای خنک تابستان لذت می بردم. به آسمان نگاه می کردم و ستاره ها را می شمردم.گاهی برای خودم قصه هایی درباره ماه و ستاره ها می ساختم و یا ستاره ای که از همه روشن تر و بزرگتر بود را برای خودم انتخاب می کردم و با او دوست می شدم و حرف می زدم.گاه گداری هم هواپیمایی با چراغ های چشمک زن از آسمان رد می شد. آنقدر هواپيما را با چشمانم دنبال می کردم تا به نقطه کوچکی تبدیل می شد و در آسمان بی انتها محو می شد.دم دم های سحر با صدای اذانی که از دور به گوش می رسید، بیدار می شدم. به قول شاهرخ مسکوب" هوا زلال مثل بلورهای شسته بود". پتو را محکمتر دور خودم می پیچیدم و دوباره به خواب می رفتم.آن روزها و آن لحظات جز بهترین روزهای زندگی من بودند، بدون دغدغه های دوران بزرگسالی. کودک بودم و به راحتی از تجربه کردن زیبایی ها لذت می بردم و خوشبخت بودم.هنوز هم پشت بام و ایوان را دوست دارم. فکر می کنم نگاه کردن به آسمان مخصوصاً روی پشت بام، احساس نزدیکی به دنیاهای دیگر را در انسان ایجاد می کند.وقتی بالاتر از زمین قرار می گیری و به آسمان نزدیکتر می شوی، حس و حالت متفاوت می شود. انگار آن بالا دنیای دیگریست. از شلوغی و سر و صدای دنیای زمینی خبری نیست. فقط سکوت است و صدای مبهم خیابان. و نوری که از ستاره ها می آید.
من همیشه شب را بیشتر از روز دوست داشته ام. یک بخشش بخاطر این است که سکوت و آرامش شب بیشتر از روز است و یک بخشش هم بخاطر وجود خلوت و تنهایی هست. در شب هیچکس مزاحمم نمی شود و خلوتم را به هم نمی زند. فقط من هستم و افکار و احساسات و رؤیاهایم. با خیال راحت می توانم در سکوت و زیبایی شب غوطه ور شوم.
شب رازآلود هم هست، تاریکی باعث می شود همه چیز پر رمز و راز به نظر برسد و این رمز و راز هیجان انگیز است. و شب روی پشت بام خیال انگیز است. با خیال راحت دراز می کشی و به ستاره ها فکر می کنی و نسیم موهایت را نوازش می کند. اگر خوش شانس تر باشی، منظره خوبی از شهر را هم می توانی ببینی. از بالا خانه ها، خیابان ها و درخت ها را می بینی و خودت را بالاتر از آنها، بر فراز ابرها احساس می کنی و فکر می کنی چقدر خوشبختی...
دیدگاه خود را بنویسید