داستانک
داستانک شمارهی ۱۳ | سیندرلای گریان
/post-283سیندرلا زار زار میگریست. فرشته دستش را روی شانهی او گذاشت: «حالا چیزی نشده که، درستش میکنیم.»سیندرلا دماغش را بالا کشید:
داستانک شمارهی ۱۲ | مورد عجیب آقای ایدهزا
/post-280هر کتابی چاپ میشد، خشم «آقای ایدهزا» را برمیانگیخت. میگفت ایدهی کتاب متعلق به او بوده...
داستانک شمارهی ۱۱ | نویـ...سـنـ...ده
/post-279نویسندهای بود که لکنت زبان داشت. کلمات را همانگونه مینوشت که تلفظ میکرد. میپنداشت هیچکس آثارش را نخواهد خواند...
داستانک شمارهی ۱۰ | خبر فوری
/post-277طبق روال هر شب، روزنامه را برداشت و شروع کرد به خواندن صفحهی حوادث. قلبش با دیدن خبرهای مربوط به دزدی، قتل، تجاوز و...
داستانک شمارهی ۹ | دوازدهمین ضربه
/post-274ساعت که دوازده ضربه نواخت، از خانه بیرون زد. مدتها برای امشب برنامهریزی کرده بود. وقتی به خانهی طعمهاش رسید...
داستانک شمارهی ۸ | لبخند مچاله
/post-271قلب روی کاغذ دراز کشیده بود که ناگهان تیری به او اصابت کرد. درد در تمام وجودش پیچید و قطرهقطره خونش چکید...
داستانک شمارهی ۷ | پنجرهی باز
/post-268هر ماه کتاب جدیدی را شروع میکرد؛ چند فصل ابتدایی را مینوشت، اما خیلی زود دلش را میزد و سراغ ایدهی دیگری میرفت...
داستانک شمارهی ۶ | بوسهی راپونزلی
/post-266راپونزل هر روز گیسوان بلندش را از پنجرهی قلعه آویزان میکرد، شاید پسر شجاعی پیدا شود و نجاتش دهد. روزها گذشت، اما هیچ اتفاقی نیفتاد...
داستانک شمارهی ۵ | نمایش پُرفروش
/post-265بیلبوردهایش در تمام شهر دیده میشد. جشن امضای کتابش با حضور چهرههای مشهور، به باشکوهترین شکل ممکن برگزار شد. ناشر برایش سنگ تمام گذاشته بود.
سریال ببینیم یا کتاب ورق بزنیم؟
/post-262بارها شنیدهام که چرا بهجای خواندن کتابهای جنایی یا عاشقانه، فیلم یا سریال نمیبینی؟ میگویند: «از کتاب باید چیزی آموخت، وگرنه خواندنش چه فایدهای دارد؟ میخواهی سرگرم شوی، سریال ببین؛ راحتتر و جذابتر است.»
