آموزش نویسندگی

رؤیای نوشتن فصل نهم (بخش پایانی)

/post-233

استاد از آتنا خواسته بود از جمله‌هایش پرینت بگیرد تا جمله‌ها را با هم بررسی کنند. دل توی دل آتنا نبود؛ می‌ترسید...


فردآوا | چگونه صدای خود را در نوشتن پیدا کنیم؟

/post-231

دوستی می‌گفت: «من اگر نوشته‌هایم را جایی ببینم، نمی‌توانم تشخیص دهم که خودم آن‌ها را نوشته‌ام.» راست می‌گفت. تفاوتی در لحن و زبان متن‌هایی که در فضای اینترنت منتشر می‌شود یا حتا کتاب‌های چاپ‌شده، وجود ندارد؛ انگار همه‌ی این متن‌ها را یک نفر نوشته است.


چرا می‌نویسم؟ | غلبه بر روزمرگی

/167

می‌گوید: «سؤال بزگ این است که چگونه نویسنده بمانیم با این همه روزمرگی‌های سخت زندگی.» اما در نگر من پرسش این است که چگونه نویسنده نمانیم با این همه روزمرگی.


رؤیای نوشتن | فصل هفتم

/168

استاد پیام داد: «امروز به جای دفتر بیا به این آدرسی که برات می‌فرستم. یه کتاب‌فروشیه که دوست دارم ببینیش.» آتنا خیلی خوش‌حال شد، چون عاشق کتاب‌فروشی‌ها بود. آتنا وارد کتاب‌فروشی شد. مغازه‌ی بزرگی نبود، اما پر از کتاب بود، آن هم کتاب‌های قدیمی. آتنا نگاهی به اطراف انداخت و استاد را دید که مشغول ورق زدن یک کتاب است.


قلم‌خوره

/164

می‌گوید: «کلی متن و داستان نیمه‌تمام دارم. پروژه‌هایی که به سرانجام نرسیده‌اند. این موضوع عذابم می‌دهد. نمی‌دانم چه کنم.»


رؤیای نوشتن | فصل ششم

/165

آتنا تصمیم گرفت در نوشتن بیشتر دقت کند تا دیگر چنین اشتباهاتی نکند. هر جمله‌ای که می‌نوشت، دوباره برمی‌گشت و بررسی‌اش می‌کرد. با خودش می‌گفت: «آیا تمام کلمات‌و درست نوشتم؟ آیا املای این کلمه به همین شکله؟ آیا می‌تونم این جمله رو یه جوری بنویسم که زیباتر به نظر بیاد؟» همین وسواس باعث شد نوشتن روزبه‌روز برایش سخت‌تر شود. دو ساعت زمان می‌گذاشت، اما سه خط هم نمی‌نوشت؛ درنتیجه به‌ندرت هم چیزی منتشر می‌کرد.


چرا می‌نویسم؟ آیا تکیه بر ثروت و شهرت راه خوبی برای دوام آوردن در مسیر نوشتن است؟

/161

«نوشتن باید رویکرد درآمدزا داشته باشد. و این مدلی هست که فرد با داشته های خودش بهش می رسه. پیشرفت در نویسندگی یعنی کسب درآمد و شهرت واقعی.» این‌ها بخشی از کامنت یکی از کاربران سایت در پاسخ به مقاله‌ی


چرا روزانه‌نویسی مهم‌تر از خاطره‌نویسی است؟ | اهمیت نوشتن یادداشت روزانه

/157

چند روز قبل خانمی از اقوام مهمان ما بود. داشت برای مادرم خاطره‌ای تعریف می‌کرد. من بارها این خاطره را شنیده بودم و جزء به جزء آن را از بَر بودم. اما در کمال تعجب دیدم که این بار، آن خانم خاطره‌اش را با پایانی متفاوت تعریف کرد. پایانی که صدوهشتاد درجه با چیزی که قبلاً شنیده بودم، تفاوت داشت. قبلاً درمورد این‌که ذهن با گذر زمان، خاطرات را دستکاری می‌کند، شنیده بودم. اما تجربه کردن آن به‌صورت زنده تا به حال برایم اتفاق نیفتاده بود.


پزشکی که از مدرسه‌ی نویسندگی فارغ‌التحصیل شد

/156

مدیر کلینیک گفت: «اگه شرایط من‌و نپذیری، نمی‌تونیم با هم کار کنیم.»من با عصبانیت جواب دادم: «به جهنم! از اولشم نمی‌خواستم با شما کار کنم.»


ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com