داستانک

داستانک شماره‌ی ۱۵ | فقط یازده دقیقه

/post-287

چشم‌هایش پُر از اشک بود. هر کاری می‌کرد، نمی‌توانست خیانت نامزدش را فراموش کند. از هرچه رابطه‌ی عاشقانه است، بیزار بود...


داستانک شماره‌ی ۱۴ | نقطه‌ریزی

/post-285

آقای «نقطه‌بین» هیچ‌وقت آخر جمله‌‌هایش نقطه نمی‌گذاشت. معتقد بود خواننده‌ی باهوش خودش می‌فهمد جمله کجا تمام می‌شود...


داستانک شماره‌ی ۱۳ | سیندرلای گریان

/post-283

سیندرلا زار زار می‌گریست. فرشته دستش را روی شانه‌ی او گذاشت: «حالا چیزی نشده که، درستش می‌کنیم.»سیندرلا دماغش را بالا کشید:


داستانک شماره‌ی ۱۲ | مورد عجیب آقای ایده‌زا

/post-280

 هر کتابی چاپ می‌شد، خشم «آقای ایده‌زا» را برمی‌انگیخت. می‌گفت ایده‌‌ی کتاب متعلق به او بوده...


داستانک شماره‌ی ۱۱ | نو‌یـ...سـنـ...ده

/post-279

نویسنده‌ای بود که لکنت زبان داشت. کلمات را همان‌گونه می‌نوشت که تلفظ می‌کرد. می‌پنداشت هیچ‌کس آثارش را نخواهد خواند...


داستانک شماره‌ی ۱۰ | خبر فوری

/post-277

طبق روال هر شب، روزنامه را برداشت و شروع کرد به خواندن صفحه‌ی حوادث. قلبش با دیدن خبرهای مربوط به دزدی، قتل، تجاوز و...


داستانک شماره‌ی ۹ | دوازدهمین ضربه

/post-274

ساعت که دوازده ضربه نواخت، از خانه بیرون زد. مدت‌ها برای امشب برنامه‌ریزی کرده بود. وقتی به خانه‌ی طعمه‌اش رسید...


داستانک شماره‌ی ۸ | لبخند مچاله

/post-271

قلب روی کاغذ دراز کشیده بود که ناگهان تیری به او اصابت کرد. درد در تمام وجودش پیچید و قطره‌قطره خونش چکید...


داستانک شماره‌ی ۷ | پنجره‌ی باز

/post-268

هر ماه کتاب جدیدی را شروع می‌کرد؛ چند فصل ابتدایی را می‌نوشت، اما خیلی زود دلش را می‌زد و سراغ ایده‌ی دیگری می‌رفت...


داستانک شماره‌ی ۶ | بوسه‌ی راپونزلی

/post-266

راپونزل هر روز گیسوان بلندش را از پنجره‌ی قلعه آویزان می‌کرد، شاید پسر شجاعی پیدا شود و نجاتش دهد. روزها گذشت، اما هیچ اتفاقی نیفتاد...


ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com