همیشه از تکرار و یکنواختی بیزار بودم. دلم میخواست هر لحظهام با لحظهی قبل متفاوت باشد و تجربهی جدیدی برایم رقم بزند. اما سالهای سال این اتفاق نیفتاد. من در روزمرگی گیر افتادم. هر روز به کلینیک میرفتم. آدمهای تکراری را میدیدم که دغدغهای جز خرید لباس و کفش جدید، رفتن به سولاریوم و صحبت دربارهی دوستپسر قدیم و جدید نداشتند. نقطهی اشتراکی با هم نداشتیم. مراجعین هم که فقط میخواستند زیباتر و جوانتر شوند. از تکرار روزهایم خسته بودم. از حرفهای همیشگی. از انجام پروسیجرهای یکسان جوانسازی.
تا بعدازظهر در کلینیک میماندم. بعد به خانه میآمدم. ناهار میخوردم. در اپلیکیشنهای فیدیبو و طاقچه، کمی مطالعه میکردم. در اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام میچرخیدم. فیلم یا سریالی میدیدم و فردا دوباره روز از نو، روزی از نو. تکرار و یکنواختی هرروزه فرسودهام کرده بود. من در جستوجوی تجربههای جدید بودم. به دنبال آدمهایی با افکار متفاوت و دنیایی تازه. و این میل به تنوعجویی یکی از علتهای مهمی بودکه مرا به سمت نوشتن، سوق داد.
دنیای نوشتن آنقدر گسترده است که هر لحظه میتوانم تجربهی جدیدی داشته باشم و از تکرار فاصله بگیرم. علاوه بر اینکه هر نوشتهام با نوشتهی قبلی متفاوت است، میتوانم قالبهای مختلف نوشتن را بیازمایم. شعر، کاریکلماتور، داستانک، یادداشت، آفوریسم، مقاله، آنافورا و غیره و غیره. در جهان نوشتن، هیچ تکراری وجود ندارد. هر لحظه به دنیای جدیدی وارد میشوم و نکتهی تازهای کشف میکنم.
نوشتن مرا با آدمهای جدید آشنا کرد. آدمهایی که با آنها حرفها و دغدغههای مشترک دارم. نوشتن باعث شد بفهمم تنها نیستم و آدمهای بسیاری شبیه به من وجود دارند. یکی از دوستان اینستاگرامیام چند وقت پیش پیامی برایم فرستاد: «سلام میترا جان. گاهی استوری و پستهایی که میذاری، دقیقن همون چیزی هستن که تو ذهن من هستن. مثلن یهو میبینی میخوام در مورد هدیه کتاب بگم که دقیقن تو ذهنم بود. یههو میبینم توام نوشتی. این یک بار نیست، دو بار نیست. باورت نمیشه خیلی پیش مییاد چیزی که خواستم بنویسم یا انجام بدم دقیقن توام انجام دادی. از این نظر شبیه هستیم و برام جالب بود. چند بار خواستم بگم گفتم اتفاقیه. اما نه میبینم خیلی تگرار میشه.» خواندن این پیام برایم جالب و شگفتانگیز بود. اینکه آدمهایی را پیدا کنی که شبیه تو فکر میکنند، از بهترین لذتهای دنیاست. به لطف نوشتن، هر روز با تعدادی از این آدمها آشنا میشوم که ارتباط با هرکدامشان، تجربهی نو و متفاوتی برایم رقم میزند.
نوشتن همچنین مرا با کتابها و نویسندگانی آشنا کرد که از وجودشان بیخبر بودم. جوانتر که بودم اصلن آثار نویسندگان ایرانی را نمیخواندم. تصور میکردم دنیای من با دنیای آنها متفاوت است. اما بعد از اینکه بهصورت جدی نوشتن را آغازیدم، با آثار تحسینبرانگیز نویسندگان ایرانی هم آشنا شدم و دوستان جدیدی پیدا کردم. دوستانی از میان نویسندگانی که سالها قبل زیستهاند اما در کتابهایی که به جا گذاشتهاند، به زندگی ادامه میدهند. به عنوان مثال میتوانم از «شاهرخ مسکوب» نام ببرم. وقتی کتاب «روزها در راه» این نویسنده را خواندم و با دغدغههایش آشنا شدم، فهمیدم چهقدر آدمها در تمام دورانها دغدغهها و احساسات مشابه دارند. روایت او از روزهای انقلاب، خیلی شبیه این روزهای ماست. و شاید درست گفتهاند که تاریخ تکرار میشود.
نکتهی جالب و شاید ترسناک این است که دنیای ادبیات خیلی وسیع است. این وسعت هر لحظه تجربهی تازهای پیش رویم قرار میدهد اما میترسم عمرم کفاف ندهد همهی کتابهایی را که دوست دارم، بخوانم. به هر جهت روزهای من با وجود خواندن و نوشتن دیگر تکراری نیست. این دو دنیا هر لحظه شگفتیهای جدیدی در آستین دارند و میل به تنوعجویی مرا کاملن ارضا میکنند.
پینوشت: واژهی «تنوعجویی» را در یکی از نموشتههای محمود فلکی دیدم و به نظرم زیباتر و خوشآهنگتر از «تنوعطلبی» آمد. نظر شما چیست؟
دیدگاه خود را بنویسید