فصل دوم
جلسهی دوم خیلی زود از راه رسید. آتنا آماده بود گزارش این دو هفته را با استاد درمیان بگذارد. استاد با دیدن آتنا گفت: «خب آتنا خانوم گل، میبینم که امروز خوشحالی. بگو ببینم این دو هفته چه جوری گذشت؟»
«بله استاد. تو این مدت کتابی که گفته بودیدو خوندم و با تمرین سه جمله تونستم بیشتر بنویسم.»
«متنی که گفته بودمو نوشتی؟»
«بله. همینجاست.»
استاد متن را از آتنا گرفت و شروع به خواندن کرد:
«دو هفته است شروع به نوشتن «سهجمله» کردهام. این تمرین «نوشتن» را به بطن زندگیام آورده است. لازم نیست برای نوشتن، منتظر زمان و مکان مناسبی باشم. نوشتن سه جمله شاید یکی دو دقیقه، زمان ببرد بنابراین زمانی که منتظر آسانسور هستم یا در صف ایستادهام یا در سالن انتظار مطب نشستهام آن را انجام میدهم. حتی یک بار در مهمانی بودم و حوصلهام سر رفته بود. گوشیام را درآوردم و شروع به نوشتن کردم. خوبی سه جمله این است که نه نیاز به لپتاپ دارم نه کاغذ و قلم. نوشتن سه جمله فایدههای زیادی برای من داشت:
۱. سه جمله به من کمک کرد نوشتن را به عادت روزانهی خود تبدیل کنم. با نوشتن سه جمله، حداقل دهبار در روز به سمت نوشتن میروم.
۲. برای من شروع نوشتن کار دشواری است. اما نوشتن سه جمله آسان است و شروع نوشتن را برایم راحت میکند.
۳. نوشتن سه جمله باعث شد نسبت به افکار و احساسات درونیام آگاهتر شوم و قدمی بهسوی خودشناسی بردارم. وقتی از احساساتم نوشتم، توانستم بهتر کنترلشان کنم.
۴. قرار بود هر بار فقط سه جمله بنویسم ولی بیشتر اوقات بعد از اینکه سه جمله مینوشتم، اشتیاقم بیشتر میشد و نوشتن را ادامه میدادم.
۵. نوشتن سه جمله بار منفی احساساتم را کاهش داد. هر بار که در طول روز خشمگین میشدم، اندوهگین میشدم، میترسیدم یا احساس نگرانی میکردم، سه جمله مینوشتم ، احساسات منفیام تخلیه میشد و احساس بهتری پیدا میکردم.
۶. نوشتن سه جمله نشخوار ذهنیام را کم کرد. من معمولاً افکار تکرارشونده و بیهودهی زیاد دارم. مدام در ذهنم با این افکار درگیر هستم. ولی نوشتن این افکار باعث شد کمتر در ذهنم تکرار شوند، درنتیجه بهتر روی کارم تمرکز میکردم و بهرهوری بیشتری داشتم.»
استاد بعد از خواندن نامه شروع به دست زدن کرد: «آفرین. بهت تبریک میگم. تو خیلی خوب از پس تمرین براومدی. کاملاً درکش کردی. حالا وقتشه بریم سراغ نامهی دوم.» استاد از آتنا خواست نامهی اول را به او بازگرداند؛ سپس آن را در صندوقچه گذاشت و نامهی دوم را بیرون آورد. استاد گفت: «آتنای عزیز، تمرینی که تو نامهی دوم گفته شده، ممکنه برات سخت باشه. ولی باید قول بدی هر روز انجامش میدی. بهت قول میدم نتیجش شگفتانگیزه.» آتنا گفت حتماً انجام میده. استاد گفت: «دو هفتهی دیگه میبینمت.» آتنا خداحافظی کرد و به سمت خانه راه افتاد. دلش میخواست زودتر نامه را بخواند. به خانه که رسید، سریع لباسهایش را عوض کرد. پشت میزش نشست و نامه را در دست گرفت. این نامهها شوق عجیبی در دلش بهپا کرده بود. نامه را باز و شروع به خواندن کرد:
«دوست عزیزم، سلام. خوشحالم که نامهی اول را بهدقت خواندی و به توصیههایم عمل کردی. برای درس دوم آمادهای؟ پس حواست را کاملاً جمع کن تا به سراغ درس امروز برویم.
درس دوم: صفحات صبحگاهی
دوست عزیزم میپندارم تو هم تجربهی احساسات منفی را داشتهای. تصور کن یک روز پرمشغله و پر استرس را پشت سر گذاشتهای. و صبح روز بعد با همان نگرانیها از خواب بیدار میشوی. این احساسات منفی در تمام طول روز با توست، فکر تو را مشغول نگه میدارد و کاراییات را کاهش میدهد. برای رهایی از این احساسات ناخوشایند، «جولیا کامرون» در کتاب «راه هنرمند»، ایدهی صفحات صبحگاهی را پیشنهاد میدهد. این ایده در عین سادگی بسیار کاربردی و موثر است. کافی است به محض بیدارشدن، سه صفحه بنویسی. فکر نکن. فقط هرچه به ذهنت میرسد با نهایت سرعت بنویس و دستت را از روی کاغذ برندار. میپرسی چطور. الان برایت میگویم. به این مثال توجه کن:
«چقدر زود صبح شد. کاش میتوانستم بیشتر بخوابم. دیشب سرگرم خواندن کتاب شدم و دیر خوابیدم. شاید بهتر باشد شبها زودتر بخوابم. البته تا الان خیلی سعی کردم اما موفق نشدم. آرامش شب را دوست دارم. کسی مزاحمم نمیشود و راحت به کارهایم میرسم. اما خب صبح خسته هستم. امروز باید به مدرسهی ژوبین بروم. نمیدانم فایدهی شرکت در انجمن اولیا و مربیان جیست. حتماً میخواهند به بهانهای پول بگیرند. از پنجره به منظرهی بیرون نگاه میکنم، مه رقیق صبحگاهی همهجا را پوشانده است. هوا خنک است و نسیم ملایمی میوزد. دوست دارم پیادهروی کنم. اما وقت ندارم. باید صبحانهی بچهها را آماده کنم. گاهی فکر میکنم اگر تنها بودم، چقدر همهچیز بهتر میشد اما نه، هیچچیز نمیتواند جای عشق به بچههایم را بگیرد. من خوشبختم که آنها را دارم. کاش بتوانم بعد از شرکت در جلسه، کمی بنویسم. باید تمرینهای کلاس نویسندگیام را انجام دهم. استادم خیلی سختگیر است و هیچ بهانهای را قبول نمیکند.»
دیدی چقدر راحت بود؟ فقط کافی است هرچه در ذهنت میگذرد را بنویسی. شاید در چند روز اول نوشتن به محض بیدارشدن از خواب، برایت راحت نباشد؛ اما به تو قول میدهم اگر یک هفته انجامش دهی، دیگر رهایش نخواهی کرد. حتماً الان میپرسی فایدهی نوشتن صفحات صبحگاهی چیست. پس خوب دقت کن تا برایت بگویم. هدف از نوشتن این صفحات، این نیست که یک اثر ادبی تولید کنی، بلکه یک راه خوب برای تخلیهی ذهن است. بهیاد داشته باش هیچکس قرار نیست نوشتههای تو را بخواند؛ پس آزادانه بنویس و خودت را سانسور نکن. به این فکر نکن که نوشتهات چقدر بیمعنی، تکراری، عجیب و بهدردنخور است.
صفحات صبحگاهی معمولاً پر از خشم، آه و ناله، ترحم و دلسوزی به حال خود، بچگانه، لوس و بیمزه هستند. باید هم همینطور باشد. همهی این احساسات منفی میان تو و خلاقیتت قرار میگیرند. اگر این موضوعات را ننویسی تا شب با تو خواهند بود. مدام در ذهنت تکرار میشوند و مانع بزرگی بر سر کارایی و خلاقیت تو خواهند بود. اما وقتی این افکار ناخوشایند را مینویسی، ذهن خود را تخلیه میکنی و با ذهن بازتر و آمادهتری به استقبال روز جدید خواهی رفت. نوشتن صفحات صبحگاهی، تو را با خودت آشتی میدهد و کمک میکند به شناخت عمیقتری از وجود خود برسی.
وقتی هر روز دربارهی مشکلات و نگرانیهایت مینویسی، بالاخره راه حلی برای آنها پیدا خواهی کرد. صفحات صبحگاهی کمک میکند تا ذهنی آرام داشته باشی، به افکارت نظم ببخشی و سطح استرس و نگرانی را در وجودت کاهش دهی.
ما در زندگی با محدودیتهای زیادی روبهرو هستیم. اما در صفحات صبحگاهی هیچ محدودیتی وجود ندارد. صفحات کاغذ تو را قضاوت نمیکنند و بدون ترس میتوانی هرچه دلت میخواهد بنویسی. در کتاب «معجزهی نوشتن صبحگاهی»، «اسکار هاروست» میگوید: «صفحات صبحگاهی مانند دشتی سرسبز است که میتوانید کفشها را در آن درآورده، هوای تازه استشمام کنید و در جهان درون خود غوطهور شوید. با یاری کلمات در جایجای صفحه برقصید و اجازه دهید شاعر درونتان یا که کودک درونتان آزاد شود. نوشتن وسیلهای است برای دستیابی به آنچه شاید هرگز تجربه نکرده یا آن را بیان نکردهاید.»
برای تو که به نویسندگی علاقهمندی، صفحات صبحگاهی یک روش خوب برای ایجاد عادت «نوشتن» هم هست. نوشتن این صفحات باعث میشود در نوشتن، نظم پیدا کنی و نوشتن به عادت روزانهی تو تبدیل شود. سانسورچی درونت ممکن است بگوید: «تو هیچوقت نویسندهی خوبی نخواهی شد. تو حتی عرضهی نوشتن یک داستانک را نداری. هنوز نمیدانی املای درست کلمات چگونه است. وقتی تا پنجاه سالگی نویسنده نشدی، بعد از این هم نویسنده نخواهی شد. چهچیز باعث شده که خودت را نویسنده فرض کنی؟» اما وقتی هر روز صبح، هرچه به ذهنت میرسد بدون توجه به صدای سانسورچی بنویسی، کمکم صدای سانسورچی ضعیفتر خواهد شد و سلطهاش را بر تو و خلاقیتت از دست خواهد داد.
شاید بپرسی چرا صفحات صبحگاهی را باید در ابتدای روز و بلافاصله بعد از بیدارشدن نوشت. در این موقع از روز ذهن تو هنوز کاملاً هوشیار نشده و در حالت رؤیامانندی قرار دارد، در نتیجه ذهن منطقی و صدای سانسورچی ضعیفتر است و مانعی برای نوشتن ایجاد نخواهند کرد. معمولاً نویسندگان تازهکار تصور میکنند باید حالوهوای نوشتن داشته باشند تا بنویسند اما صفحات صبحگاهی به تو میآموزد بیتوجه به حالوهوایت بنویسی. گاهی آثار خلاقانه از دل همین بیحوصلگیها شکل میگیرند. هیچ قانونی وجود ندارد که به تو بگوید دربارهی چهچیزی بنویسی. هر چیزی که مینویسی درست است. فقط باید ذهنت را آزاد بگذاری تا به هرکجا که میخواهد سفر کند و تو را هم با خود ببرد.
نکات مهم دربارهی صفحات صبحگاهی:
۱. دفتری را به این کار اختصاص بده. و هر روز صبح به محض بیدارشدن در آن بنویس.
۲. هنگام نوشتن صفحات صبحگاهی نباید به موضوع خاصی فکر کنی. قلم را روی کاغذ بگذار و فقط بنویس. هرچه همان لحظه در ذهنت میآید بنویس.
۳. حتی اگر چیزی به ذهنت نرسید بنویس: «چیزی به ذهنم نمیرسد! چه چیزی باید بنویسم؟» ولی هر طور شده باید سه صفحه را پُرکنی.
۴. نوشتن باید بهصورت بیوقفه انجام شود و نباید قلم را از روی کاغذ برداری.
۵. خودت را سانسور نکن. خیالت راحت باشد، این دفتر فقط و فقط مخصوص توست و هیچ شخص دیگری قرار نیست آن را بخواند؛ پس هرچه همان لحظه به فکرت میرسد آزادانه بنویس.
۶. وسوسههای دیگر را فراموش کن. ساعت، موبایل و هر وسیلهای که باعث حواسپرتی میشود از خودت دور کن.
۷. فقط متمرکز نوشتن باش. باید دستکم سه صفحه بنویسی.
۸. در هنگام نوشتن بههیچوجه به عقب برنگرد و نوشتههای قبل را نخوان حتی اگر اشتباه نگارشی یا املایی داشتی رهایش کن و به نوشتن ادامه بده.
به تو قول میدهم اگر این تمرین را جدی بگیری، از نتایج آن شگفتزده خواهی شد.
خدانگهدار تا نامهی سوم»
✍️ میترا جاجرمی
💌 سپاس از شما که نظرات و پیشنهادات خودتان دربارهی هر فصل را در قسمت دیدگاهها برایم مینویسید.
🔗 فصل اول
دیدگاه خود را بنویسید