می‌گفت: «داستان نوشتن چه فایده‌ای دارد؟ این داستان‌ها چه گرهی از مشکلات مردم باز می‌کند؟»
از این موضوع بگذریم که فردی با چنین نگرشی اصلاً در دوره‌ی داستان‌نویسی چه می‌کند. هزاران راه برای کمک کردن به دیگران هست؛ مگر ما در زندگی فقط یک کار انجام می‌دهیم و آن هم داستان نوشتن است؟



داستان و به‌طور کلی ادبیات و هنر شاید در سطح کاربردی نداشته باشد، اما تأثیرات عمیقی در ژرفای جامعه به‌جا می‌گذارد. و نکته‌ی مهم این است که شاید لازم باشد در گام نخست مرهمی برای دردهای خود بیابیم؛ آیا این‌گونه بهتر نمی‌توانیم یاریگر دیگران باشیم؟



از تجربه‌ی خودم می‌گویم. من با کتاب‌ها بزرگ شدم و با کتاب‌ها زندگی کردم. محیط جامعه چیزی نبود که می‌خواستم، بنابراین در کتاب‌ها پیدایش کردم. دلم یک زندگی شاد می‌خواست، بدون محدودیت‌های احمقانه. دلم مدرسه‌ای می‌خواست مثل مدرسه‌ی آن شرلی. عاشق چادر زدن در دل جنگل بودم. دلم کلبه‌ای می‌خواست در یک جزیره‌ی دور. می‌خواستم به همه‌ی کشورها و حتا سیارات دیگر سفر کنم. دوست داشتم رابطه‌های عاشقانه و عمیق را تجربه کنم و چون اثری از این شرایط در زندگی من نبود، به کتاب‌ها پناه بردم. داستان‌ها مشکلات مرا حل نکردند، اما احساس بهتری به من بخشیدند.



سه سال قبل مادربزرگم فوت کرد. خیلی غمگین بودم، خیلی. و تنها چیزی که اندکی مرا از فضای غم‌آلود جدا می‌کرد، داستان بود.
کتاب را که به دست می‌گرفتم، خودم را به دنیای داستان می‌سپردم و برای چند لحظه هم که شده از اندوه فاصله می‌گرفتم. داستان‌ مشکل مرا حل نکرد، اما غم این فقدان را برایم قابل‌تحمل‌تر کرد.


من در تمام عمرم داستان خوانده‌ام و همین باعث شده کمتر احساس تنهایی کنم. وقتی می‌خوانم و می‌بینم هزاران نفر در جای جای جهان و در دوره‌های زمانی مختلف مشکلات و احساساتی شبیه من داشته‌اند، درمی‌یابم که تنها نیستم. ما همه شبیه به هم هستیم و احساساتی مشابه یکدیگر را تجربه می‌کنیم. با خواندن داستان وارد ذهن آدم‌های مختلف می‌شویم و از دریچه‌ی نگاه آن‌ها به دنیا می‌نگریم. این تفاوت نگرش، ذهن ما را باز می‌کند و موجب می‌شود دید وسیع‌تری پیدا کنیم و امیدی هرچند کوچک در دلمان فروزان شود. خواندن و نوشتن داستان شاید حلال مشکلات نباشد، اما باعث آگاهی و خرد جمعی می‌شود و جامعه‌ای که آگاه‌تر شود، خوش‌بخت‌تر خواهد زیست.



✍️ میتراجاجرمی