دوران راهنمایی که بودم، تلویزیون شروع کرد به پخش سریال‌های کارآگاهی: پوآرو، شرلوک هولمز، خانم مارپل و سریالی به نام «رقیبان شرلوک هولمز». آن زمان سریال‌ها هفتگی پخش می‌شدند و من تمام هفته انتظار می‌کشیدم تا سریال‌های محبوبم را ببینم. عاشق لحظه‌ای بودم که پوآرو و شرلوک هولمز شروع به توضیح می‌کردند و از رازها پرده برمی‌داشتند. دلم می‌خواست من هم کارآگاه بشوم و معما حل کنم، اما در ایران چیزی به‌عنوان کارآگاه نداشتیم و نداریم؛ پس این شیفتگی به حل معما مرا به سمت خواندن کتاب‌های پلیسی و کارآگاهی سوق داد. هر کتابی که از نویسندگان این آثار به بازار می‌آمد، می‌خریدم و یک‌روزه خواندنش را به پایان می‌رساندم.

 

یکی دوباری سعی کردم برای همکلاسی‌هایم از داستان‌ها بگویم، اما آن‌ها تمایلی نشان نمی‌دادند؛ جوری به من نگاه می‌کردند که انگار از فضا آمده‌ام. این شد که دیگر از علاقه‌ام با کسی حرف نزدم. بااشتیاق آثار معمایی، جنایی و پلیسی را می‌خواندم، اما درباره‌اش چیزی نمی‌گفتم. حتا زمانی که به نوشتن روی آوردم، باز هم علاقه‌ام را با دیگران به‌اشتراک نگذاشتم. شاید می‌پنداشتم دیگران این نوع آثار را «زرد» می‌دانند و با خود می‌گویند: «وقتی این همه کتاب‌های سطح بالا هست، تو که ادعای نویسندگی داری چرا این کتاب‌های آشغال را می‌خوانی؟»


تا این‌که استاد کلانتری در یکی از دوره‌ها از علاقه‌اش به آثار پلیسی سخن گفت. فهمیدم که تنها من نیستم که این نوع کتاب‌ها را می‌پسندم. این‌که کسی مثل او طرفدار این آثار بود، خیالم را راحت کرد. پس بخش تازه‌ای را در سایتم به معرفی این دسته از کتاب‌ها اختصاص دادم. جرئت کردم و از کتاب‌هایی نوشتم که شاید در نگر دیگران، مزخرف هستند. جرئت کردم بخشی از حقیقت وجودی‌ام را به دیگران نشان دهم و نگران واکنش آن‌ها هم نباشم. جرئت کردم کمی تا قسمتی خودم باشم. جرئت کردم اندکی آزادی را تجربه کنم. و این جرئت‌مندی را مدیون نوشتنم. نوشتن، شجاعت زیستن است؛ شجاعت خود بودن. حالا کارآگاهی هستم که می‌نویسم و معماهای نوشتن را حل می‌کنم.