گفت: احساس میکنم قبلاً که تازه نوشتن را شروع کرده بودم، بهتر و زیباتر مینوشتم.
گفتم: منظورت از زیبایی چیست؟
گفت: نوشتههایم پُراحساس بودند. دلنوشتههای خوبی مینوشام.
گفتم: اشتباهت همینجاست. آن نوشتهها نهتنها زیبا نبودند، بلکه ارزشی هم نداشتند.
گفت: منظورت را متوجه نمیشوم.
گفتم: ببین، وقتی کسی تازه نوشتن را میآغازد، شروع میکند به آسمان و ریسمان بافتن، صفتها را پشت سر هم ردیف میکند، از اندوه بیپایان زندگی و رنج دوری از معشوق مینویسد. به زبان سادهتر یک سری دلنوشتهی کلیشهای مینویسد که هر کسی میتواند آنها را بنویسد؛ چیزی شبیه انشاهای پر سوزوگداز که در مدرسه مینوشتیم.
گفت: پس چرا به نظرم آن نوشتهها زیباتر بودند؟
گفتم: چون هنوز نسبت به متن سطح بالای شاعرانه آگاه نیستی و هر نوشتهی احساسیای را زیبا میدانی.
گفت: چطور میتوانم به این سطح از آگاهی برسم؟
گفتم: با استمرار در نوشتن یادداشت و خواندن نمونههای خوب.
گفت: یعنی احساسی نوشتن را کنار بگذارم؟
گفتم: به عقیدهی من بله. اول شروع کن به نوشتن متنهای خنثی. از آموختهها، باورها و تجربههایت بنویس. بکوش تا میتوانی از صفتها و تشبیههای نخنما شده استفاده نکنی. تلاش کن منظورت را در قالب کوتاهترین جملهها به مخطب انتقال دهی. در کنارش نمونههای خوب قطعات ادبی را مطالعه کن. بعد از مدتی، خواهی توانست نوشتههای شاعرانه بنویسی. فقط عجله نکن. اگر تداوم را حفظ کنی، به هدفت خواهی رسید.
دیدگاه خود را بنویسید