«هرکی داستان جنایی میخونه و بهش علاقهمنده، خودش مشکل روانی داره.» این کامنتی بود که مدتی قبل در یکی از گروههای تلگرامی دیدم. با این حساب، باید از من بترسید، چون یکی از طرفداران سرسخت این نوع داستانها هستم و بهزودی اولین قتلم را انجام خواهم داد. آخر زن حسابی بر چه اساسی چنین حکمی برای میلیونها انسان صادر میکنی؟ من حتا دنبال هیجان هم نیستم، عاملی که مرا به خواندن این دسته کتابها سوق میدهد، لذتی است که از حل کردن معما و به چالش کشیدن ذهنم میبرم.
داستان معمایی تجربهی کشف است. گاهی فکر میکنم خیلی از ما دچار ملال میشویم، چون لذت کشف را بر خود حرام کردهایم. کم پیش میآید که کودکی دچار ملال و دلزدگی باشد؛ یکی از علتهایش این است که در دنیای کودک، همیشه چیزی برای کشف کردن و لذت بردن وجود دارد. با خواندن داستانهای معمایی و جنایی، میتوان لذت اکتشاف را دوباره احیا کرد.
اما به چالش کشیدن ذهن برای نویسنده مزیت دیگری هم دارد. داستان معمایی خوب از یک ذهن پیچیده سرچشمه میگیرد. وقتی تلاش میکنی سرنخها را دنبال کنی و به پاسخ درست برسی، ذهن خودت هم پیچیدهتر میشود. حالا میتوانی ارتباط بین پدیدههای بهظاهر بیربط را درک کنی و درنتیجه خلاقتر میشوی؛ کلیشهها را دور میریزی و در نوشتن هم بهتر عمل خواهی کرد.
جالب است بدانید که نتایج تحقیقات اخیر نشان میدهد خواندن رمان بهخصوص آثار جنایی در درمان افسردگی مفید است. به گزارش «ایبنا»، دکتر «لیز بروستر»، استاد دانشگاه پزشکی لنکستر بریتانیا که تاثیرات کتابدرمانی در بیماران ذهنی را مطالعه کرده، معتقد است که خواندن درامهای جنایی میتواند در درمان سلامت بیماران افسرده موثر باشد, چراکه این بیماران میدانند معمای جنایت در پایان داستان حل خواهد شد و به همین علت با خواندن این آثار احساس راحتی و اطمینان میکنند.
گاهی هم خواندن این داستانها میتواند راهی برای فرار از احساس اندوه و نشخوار ذهنی باشد. با مرگ مادربزرگم، غم شدیدی همهی وجودم را فراگرفته بود. لحظهای نمیتوانستم به او و خاطراتش فکر نکنم. تنها با پناه بردن به کتابهای جنایی بود که لحظاتی از آن فضای غمبار دور میشدم و ذهنم مشغول موضوع دیگری میشد. البته که این راه درمان نیست، اما گاهی گریزی کوچک لازم است تا زمان بگذرد و دوران سوگ طی شود.
دیدگاه خود را بنویسید