در فیدیبو، به‌دنبال کتاب جدیدی از «گیوم موسو» می‌گردم. برایم مهم نیست آثارش را زرد مایل به بنفش بدانند. عامه‌پسند است؛ خب باشد. آن‌چه من را به وجد می‌آورد، موفقیت او در ساخت فضاهای معمایی و خلق موقعیت‌های پیچیده است. در گرماگرم جست‌وجو، به کتاب «هفت سال بعد» برمی‌خورم. نامش برایم آشنا نیست. نسخه‌ی نمونه را می‌خوانم تا مطمئن شوم پیش‌تر آن را نخوانده‌ام. نگاهی هم به نظرات کاربران می‌اندازم. و این دیدگاه چشمم را می‌گیرد: «ترجمه متأسفانه ارتباط خواننده با کتاب رو کم می‌کرد، مخصوصاً با دیالوگایی که ادبی ترجمه شده بود». دیالوگ‌های ادبی ذهنم را مشغول می‌کند. بااین‌حال، کتاب را می‌خرم و مطالعه را می‌آغازم.


هرچه جلوتر می‌روم، بیش‌تر به درستی نظر آن کاربر پی می‌برم. دیالوگ‌ها به زبان معیار نوشته شده‌اند؛ یعنی شکسته نیستند و بدتر این‌که، مترجم کوچک‌ترین تلاشی برای نزدیک کردن زبان گفت‌وگوها به لحن گفتار امروزی نکرده است تا مخاطب دستِ‌کم در ذهنش آن‌ها را بازآفرینی کند. کتاب را که می‌خوانی، انگار در حال مطالعه‌ی داستانی قرن نوزدهمی هستی، نه قصه‌ای که در زمان حال اتفاق می‌افتد. مصنوعی بودن دیالوگ‌ها باعث می‌شود نتوانی ارتباط خوبی با متن برقرار کنی. کار مترجم تنها ترجمه از یک زبان به زبان دیگر نیست؛ این کار را که ابزارهای الکترونیکی هم می‌توانند بکنند. مترجم خوب باید لحن درست اثر را پیدا و به بهترین شکل، به مخاطب منتقل کند.


شاید زمانی، ترجمه‌ی دیالوگ‌ها به زبان معیار، پذیرفتنی بود، اما مخاطب امروز با آن کنار نمی‌آید؛ مخصوصاً در آثار عامه‌پسند و نمایش‌نامه‌ها. وقتی شخصیت‌ها طوری با هم حرف می‌زنند که انگار در یک نمایش تاریخی بازی می‌کنند، پیوند بین متن و مخاطب، گسسته می‌شود و خواننده نمی‌تواند با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کند. در نتیجه، حس هم‌ذات‌پنداری  کم‌رنگ می‌شود و مخاطب نمی‌تواند از خواندن داستان، لذت کافی ببرد.


در این‌جا، توجهتان را به کامنتی که در گروهی دیدم، جلب می‌کنم: «دوستان من یه کتابی رو می‌خوام سریع ترجمه کنم. از چه ابزارهایی استفاده کنم و چه نکاتی رو در نظر بگیرم تا سرعت عملم بالا باشه؟» تنها چیزی که برای مترجم ما اهمیت دارد؟ سرعت. کیفیت مهم نیست. و نتیجه‌ی چنین نگرشی می‌شود آثاری که انگار «گوگل ترنسلیت» آن‌ها را ترجمه کرده است و هر روز هم بر تعدادشان افزوده می‌شود.


متأسفانه عده‌ای ترجمه را کاری سهل می‌پندارند. به‌گمانشان همین که تا حدی بر زبان مبدأ مسلط باشند، کافی است. اما در نگر من، مترجم کاربلد، نه‌تنها زبان مبدأ، بل‌که زبان مقصد را نیز عمیقاً می‌شناسد. و به همین دلیل، کار مترجم خوب دست‌ِ‌کمی از کار نویسنده ندارد؛ او اثر را بازآفرینی می‌کند. اگر نگاهی به آثار مترجمانی چون نجف دریابندری، عبدالله کوثری، سروش حبیبی و بهمن فرزانه بیندازید، درمی‌یابید این افراد زبان فارسی را هم به‌اندازه‌ی زبان مقصد می‌شناخته‌اند، پس زبانی منحصربه‌فرد برای هر اثر می‌سازند و بر جذابیت کتاب می‌افزایند. این‌ مترجمان آن‌قدر به کارشان متعهدند که اثر سخیف ترجمه نمی‌کنند و ما به‌عنوان خواننده و حتا نویسنده، می‌توانیم مطمئن باشیم که با اثری خوب مواجهیم؛ اثری که خود یک کلاس درس برای شناختن و آموختن بیش‌تر  زبان فارسی است.

ترجمه‌ی خوب نه فقط کلمات، بل‌که احساسات و روح اثر را منتقل می‌کند؛ کاری که حتا هوشمندترین ابزارهای الکترونیکی از انجامش ناتوانند.