وبلاگ داستانک داستانک شمارهی 34 یادگار باید نجاتش میدادم؛ تنها یادگار مادرم بود. به طرف خانه دویدم. پدرم فریاد زد: «برگرد! خونه داره میریزه.» توجهی نکردم. بین آجرها دنبالش میگشتم... میترا جاجرمی 12 آبان 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۳۳ | حرفهای روزها کلمهپلو میخورد، شبها ژیگوی واژه. نسخهی رمالش بود برای حرفهای شدن در نویسندگی... میترا جاجرمی 02 آبان 1404