وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۹ | دوازدهمین ضربه ساعت که دوازده ضربه نواخت، از خانه بیرون زد. مدتها برای امشب برنامهریزی کرده بود. وقتی به خانهی طعمهاش رسید... میترا جاجرمی 16 ارديبهشت 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۸ | لبخند مچاله قلب روی کاغذ دراز کشیده بود که ناگهان تیری به او اصابت کرد. درد در تمام وجودش پیچید و قطرهقطره خونش چکید... میترا جاجرمی 05 ارديبهشت 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۷ | پنجرهی باز هر ماه کتاب جدیدی را شروع میکرد؛ چند فصل ابتدایی را مینوشت، اما خیلی زود دلش را میزد و سراغ ایدهی دیگری میرفت... میترا جاجرمی 02 ارديبهشت 1404