داستانک

داستانک شماره‌ی ۱۴ | نقطه‌ریزی

/post-285

آقای «نقطه‌بین» هیچ‌وقت آخر جمله‌‌هایش نقطه نمی‌گذاشت. معتقد بود خواننده‌ی باهوش خودش می‌فهمد جمله کجا تمام می‌شود...


داستانک شماره‌ی ۱۳ | سیندرلای گریان

/post-283

سیندرلا زار زار می‌گریست. فرشته دستش را روی شانه‌ی او گذاشت: «حالا چیزی نشده که، درستش می‌کنیم.»سیندرلا دماغش را بالا کشید:


داستانک شماره‌ی ۱۲ | مورد عجیب آقای ایده‌زا

/post-280

 هر کتابی چاپ می‌شد، خشم «آقای ایده‌زا» را برمی‌انگیخت. می‌گفت ایده‌‌ی کتاب متعلق به او بوده...


داستانک شماره‌ی ۱۱ | نو‌یـ...سـنـ...ده

/post-279

نویسنده‌ای بود که لکنت زبان داشت. کلمات را همان‌گونه می‌نوشت که تلفظ می‌کرد. می‌پنداشت هیچ‌کس آثارش را نخواهد خواند...


داستانک شماره‌ی ۱۰ | خبر فوری

/post-277

طبق روال هر شب، روزنامه را برداشت و شروع کرد به خواندن صفحه‌ی حوادث. قلبش با دیدن خبرهای مربوط به دزدی، قتل، تجاوز و...


داستانک شماره‌ی ۹ | دوازدهمین ضربه

/post-274

ساعت که دوازده ضربه نواخت، از خانه بیرون زد. مدت‌ها برای امشب برنامه‌ریزی کرده بود. وقتی به خانه‌ی طعمه‌اش رسید...


داستانک شماره‌ی ۸ | لبخند مچاله

/post-271

قلب روی کاغذ دراز کشیده بود که ناگهان تیری به او اصابت کرد. درد در تمام وجودش پیچید و قطره‌قطره خونش چکید...


داستانک شماره‌ی ۷ | پنجره‌ی باز

/post-268

هر ماه کتاب جدیدی را شروع می‌کرد؛ چند فصل ابتدایی را می‌نوشت، اما خیلی زود دلش را می‌زد و سراغ ایده‌ی دیگری می‌رفت...


داستانک شماره‌ی ۶ | بوسه‌ی راپونزلی

/post-266

راپونزل هر روز گیسوان بلندش را از پنجره‌ی قلعه آویزان می‌کرد، شاید پسر شجاعی پیدا شود و نجاتش دهد. روزها گذشت، اما هیچ اتفاقی نیفتاد...


داستانک شماره‌ی ۵ | نمایش پُرفروش

/post-265

بیلبوردهایش در تمام شهر دیده می‌شد. جشن امضای کتابش با حضور چهره‌های مشهور، به باشکوه‌ترین شکل ممکن برگزار شد. ناشر برایش سنگ تمام گذاشته بود.


ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com