داستانک

داستانک شماره‌ی ۲۴ | خاک‌پرور

/post-308

رمان‌های زیادی نوشت که هیچ‌کدام مجوز چاپ نگرفت. در واپسین لحظه‌های زندگی‌اش با صدایی لرزان گفت...


داستانک شماره‌ی ۲۳ | دنبالت می‌آم

/post-306

ماشینش پت‌پت می‌کند و خاموش می‌شود. اینجا، وسط بیابان، تنها مانده. هیچ اتومبیل دیگری در جاده دیده نمی‌شود. موبایلش را برمی‌دارد؛ آنتن ندارد.


داستانک شماره‌ی ۲۲ | رساله‌ی وزوزیه

/post-302

رساله‌ای نوشته بود در باب علایق مگس‌ها. چکیده‌اش این بود: «مگس‌ها فقط دور چیزهای بالقوه فاسد و مضر جمع می‌شوند. چه آن شیء شیرینی باشد...


داستانک شماره‌ی ۲۰ | ۳۰ سال بعد

/post-300

سی سال هر روز می‌نوشت، اما دیده نمی‌شد. کسی او را نمی‌شناخت....


تله‌ی کوتاه‌نویسی

/post-299

گاهی محض کنجکاوی جمله‌ای را به چت‌جی‌پی‌تی می‌دهم و از او می‌خواهم برای بهبود جمله پیشنهادهایی بدهد. از این تجربه دریافته‌ام که قدرت زیبایی‌شناختی هوش مصنوعی پایین است.


داستانک شماره‌ی ۱۹ | منشی

/post-298

اولین بار که منشی‌ام را دیدم، چیزی در نگاهش بود. مدارکش کامل بود. معرفی‌نامه‌ی معتبری از محل کار قبلی‌اش داشت. خوش‌برخورد بود و مصمم به نظر می‌رسید. استخدامش کردم. دقیق و منظم بود. مریض‌ها


داستانک شماره‌ی ۱۸ | بی‌خوابی

/post-296

نمی‌توانست بخوابد. همین که پلک‌هایش را بر هم می‌گذاشت، با صدای انفجار از جا می‌پرید. نمی‌دانست...


داستانک شماره‌ی ۱۷ | کلید اثیری

/post-293

مرد تمام کتاب مقدس را حفظ بود و به همه‌ی دستورات آن عمل می‌کرد تا بعد از مرگ به بهشت برود. وقتی مُرد، روحش به برزخ رفت...


داستانک شماره‌ی ۱۶ | فرار از تنهایی

/post-291

همیشه تنها بود. به دیگران زور می‌گفت و توقع داشت بقیه از او اطاعت کنند. همه از او می‌ترسیدند و ازش دوری می‌کردند.


ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com