یادداشت
چرا مینویسم؟|مقابله با حوادث تلخ
/109«مامانی تموم کرد. بدبخت شدیم.» این پیامی بود که برادرم در ساعت ۷:۴۵ دقیقه روز چهارشنبه سیزدهم اسفندماه سال ۱۳۹۹ برایم فرستاد. فوت ناگهانی مادربزرگم بدون هیچ بیماری زمینهای قبلی، شوک بزرگی به من وارد کرد.
خانم نویسنده|گفتوگو با کودک درون
/miss-writer-5خانم نویسنده میخواست شروع به نوشتن کند که چشمش به کودک درونش افتاد که با چشمهای اشکآلود به او خیره شده بود. خانم نویسنده گفت: «چی شده فسقلی؟ چرا گریه میکنی؟» کودک درون با عصبانیت
کلکسیون من|فهرست واژههایی که با یک واو آهنگین به هم متصل میشوند
/107بچه که بودم، کلکسیون«کبریت» داشتم. انواع و اقسام کبریتها را جمع میکردم. حس خیلی خوبی داشت جستوجو برای یافتن جعبه کبریتی جدید و اضافه کردن آن به کلکسیونم. چند سالی هم «سکه» جمع میکردم. بعد از آن هم به علت علاقهی زیادی که به شخصیت «اریل» یا همان پری دریایی کوچولو داشتم،
چرا مینویسم؟|درد دل کردن
/106شما وقتی در زندگی با مشکلی مواجه میشوید یا از چیزی خشمگین میشود یا احساس اندوه میکنید، با چه کسی درددل میکنید؟ (همین ابتدای یادداشت بگویم که این ترکیب «درد دل» است نه «دردودل»! تو را به جان هر کسی که دوست دارید ننویسید دردودل.
خانم نویسنده|برنامهریزی
/miss-writer-4خانم نویسنده دچار مشکل شده بود. کارهای زیادی بود که باید انجام میداد اما وقت کم میآورد. مدتی بود برنامهی منظمی برای نوشتن نداشت.
چگونه استرس باعث پیشرفتم شد؟
/105من یک آدم استرسی هستم. نمونهی کامل آدمی که هر مسئلهی بهظاهر کوچک و بیاهمیتی مضطربش میکند. از همان دوران کودکی این مشکل را داشتم
چرا مینویسم؟|عشق به لوازم تحریر
/104شما یادتان نمیآید اما زمان ما دههی شصتیها پیدا کردن لوازمتحریر زیبا و فانتزی کار بسیار سختی بود. اکثر دفترها ساده بودند. یادم هست دوران راهنمایی که بودم، آنقدر گشتم تا بالاخره چند دفتر زیبا با عکس میکیموس پیدا کردم. دفترهایم رنگهای درخشانی داشتند و تصویر روی جلد هر کدام متفاوت بود. حس نوشتن در آنها هم فرق میکرد. انگار با لذت و شادی بیشتری مینوشتم.
خانم نویسنده|لذت تکرار
/miss-writer-3وقتی خانم نویسنده بچه بود، عادت داشت کتابهای مورد علاقهاش را چندین بار بخواند. از این کار نهتنها خسته نمیشد، بلکه هر بار بیشتر لذت میبرد. هر دفعه که کتاب را میخواند جنبههای تازهای از نوشته را درک میکرد. متوجهی نکاتی میشد که قبلن آنها را نفهمیده بود. بعضی از کتابها را آنقدر خوانده بود
چرا مینویسم؟|قسمت سوم: لذت آفرینش
/103اولینباری که لذت خلقکردن را چشیدم، هشتساله بودم. یک داستان کودکانه نوشتم. برایش نقاشی کشیدم. جلدی برای آن تهیه کردم و داستانم را...
خانم نویسنده|شکار ایدهها
/miss-writer-1خانم نویسنده از خواب بیدار شد. کشوقوسی به بدنش داد. نفس عمیقی کشید و لبخند زد. به یادش آمد که دیشب قبل از خواب، جملهها، ایدهها و شعرهایی به ذهنش رسیده بود. اما بهقدری خوابآلود بود که حال نوشتنشان را نداشت.