داستانک

داستانک شماره‌ی ۳۳ | حرفه‌ای

/post-328

روزها کلمه‌پلو می‌خورد، شب‌ها ژیگوی واژه. نسخه‌ی رمالش بود برای حرفه‌ای شدن در نویسندگی...


داستانک شماره‌ی ۳۲ | بازی زیرپوستی

/post-325

پسرک گفت: «گیسوانت ستاره‌باران است؛ چشم‌هایت آفتابی. از سرانگشتانت نوازش...»


داستانک شماره‌ی ۳۱ | دوقلوها

/post-323

دوقلو بودند؛ دوقلوهای به‌هم‌چسبیده.
همیشه دست در دست هم بودند، با هم حرف می‌زدند، با هم می‌خندیدند، با هم می‌گریستند. حتی با هم و زیر یک سقف کار می‌کردند...


داستانک شماره‌ی ۳۰ | اولین فرمان

/post-322

رئیس‌جمهور جدید از مادرش دل خوشی نداشت. اولین فرمانش ممنوعیت...


داستانک شماره‌ی ۲۹ | شورخند

/post-320

مرد گفت: «اگه یه روز یه زن دیگه بگیرم، چی کار می‌کنی؟»
دریا لبخند زد: «تو این کارو نمی‌کنی...


داستانک شماره‌ی ۲۸ | چه کسی زیباتر است؟

/post-318

زن گفت: «ای آینه! به من بگو آیا کسی از من زیباتر هست؟»آینه زیر لب گفت: «هست.»زن برآشفت: «او کیست؟»


داستانک شماره‌ی ۲۷ | سرگذشت یک سرخ‌افسانه‌

/post-315

در افسانه‌ها آمده بود اگر گل‌ سرخی روی لوله‌ی تفنگی بروید، جنگ تمام خواهد شد...


داستانک شماره‌ی ۲۶ | مسیر دراز شهرت

/post-312

فقط وقتی ایده‌های نوشتاری به سمتش هجوم می‌آوردند که زبانش را از دهانش خارج می‌کرد...


داستانک شماره‌ی ۲۴ | خاک‌پرور

/post-308

رمان‌های زیادی نوشت که هیچ‌کدام مجوز چاپ نگرفت. در واپسین لحظه‌های زندگی‌اش با صدایی لرزان گفت...


ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com