نزدیک شدن به سال جدید، خیلی از ما شروع به نوشتن لیست اهدافمان میکنیم و به خودمان قول میدهیم که به این اهداف برسیم اما چند درصد از ما به این لیست متعهد میمانیم؟ ممکن است
خانم نویسنده «شعر» را بهعنوان کلمهی سال برگزیده است. یکی از کارهایی که قرار است انجام دهد، خواندن روزانهی یک دفتر شعر است. اما کمی مردد شده است و نمیداند از عهدهی مطالعهی یک کتاب شعر در روز برمیآید یا نه. تازه مشکل دیگری هم دارد. چهطور برای هر روز یک دفتر شعر پیدا کند؟ خانم نویسنده نمیداند چه کند. برای همین تصمیم میگیرد از خانم شعر کمک بخواهد.
خانم نویسنده از خواب بیدار شد. کشوقوسی به بدنش داد. نفس عمیقی کشید و لبخند زد. به یادش آمد که دیشب قبل از خواب، جملهها، ایدهها و شعرهایی به ذهنش رسیده بود. اما بهقدری خوابآلود بود که حال نوشتنشان را نداشت.
از وقتی چشم باز کردم، کتاب را در دستهای خود دیدم. حتا آن زمان که دوسه ساله بودم و طبعن سواد خواندن نداشتم. میپرسید چطور؟ الان برایتان میگویم. من از یک سالگی شروع به حرفزدن کردم. از همان موقع مادرم برایم کتاب میخواند. او میگوید: «اگر قسمتی از کتابی رو که قبلن برات خونده بودم، جا مینداختم یا اشتباه میخوندم، تو درستش میکردی و میگفتی نه اینجاش، این اتفاق میافته.» بله. من چنین بچهی باهوشی بودم. و اینگونه شد که من با کتاب دمخور شدم قبل از اینکه بتوانم بخوانم. یادم هست که کتابها را ورق میزدم. تصاویرشان را نگاه میکردم و از بوی کتابها سرمست میشدم.