داستانک شمارهی ۳۶ | آوازی در مه
مرد در ساحل نشسته و چشم به امواج دوخته بود. با صدای آوازی از جا پرید.
زنی زیبا از میان مه بیرون آمد و...
زنی زیبا از میان مه بیرون آمد و...

