شما یادتان نمیآید اما زمان ما دههی شصتیها پیدا کردن لوازمتحریر زیبا و فانتزی کار بسیار سختی بود. اکثر دفترها ساده بودند. یادم هست دوران راهنمایی که بودم، آنقدر گشتم تا بالاخره چند دفتر زیبا با عکس میکیموس پیدا کردم. دفترهایم رنگهای درخشانی داشتند و تصویر روی جلد هر کدام متفاوت بود. حس نوشتن در آنها هم فرق میکرد. انگار با لذت و شادی بیشتری مینوشتم.
وقتی خانم نویسنده بچه بود، عادت داشت کتابهای مورد علاقهاش را چندین بار بخواند. از این کار نهتنها خسته نمیشد، بلکه هر بار بیشتر لذت میبرد. هر دفعه که کتاب را میخواند جنبههای تازهای از نوشته را درک میکرد. متوجهی نکاتی میشد که قبلن آنها را نفهمیده بود. بعضی از کتابها را آنقدر خوانده بود
نزدیک شدن به سال جدید، خیلی از ما شروع به نوشتن لیست اهدافمان میکنیم و به خودمان قول میدهیم که به این اهداف برسیم اما چند درصد از ما به این لیست متعهد میمانیم؟ ممکن است
خانم نویسنده «شعر» را بهعنوان کلمهی سال برگزیده است. یکی از کارهایی که قرار است انجام دهد، خواندن روزانهی یک دفتر شعر است. اما کمی مردد شده است و نمیداند از عهدهی مطالعهی یک کتاب شعر در روز برمیآید یا نه. تازه مشکل دیگری هم دارد. چهطور برای هر روز یک دفتر شعر پیدا کند؟ خانم نویسنده نمیداند چه کند. برای همین تصمیم میگیرد از خانم شعر کمک بخواهد.
خانم نویسنده از خواب بیدار شد. کشوقوسی به بدنش داد. نفس عمیقی کشید و لبخند زد. به یادش آمد که دیشب قبل از خواب، جملهها، ایدهها و شعرهایی به ذهنش رسیده بود. اما بهقدری خوابآلود بود که حال نوشتنشان را نداشت.