چند روز قبل خانم نویسنده پستی در اینستاگرام دید با این مضمون: «من کتابهای زیادی میخرم. همهجای خانه یک کتاب نیمهتمام افتاده بود. من کتاب نمیخواندم، معتاد به کتابخواندن شده بودم. اعتیاد حتی به کار خوب هم باعث تباهی است.» در پایان هم نوشته بود: «امسال خرید کتاب را تحریم میکنم».
چند شب قبل داشتم بیهدف کانالهای ماهواره را بالا و پایین میکردم که توجهم به یک فیلم جلب شد. اسم فیلم «امیلی» بود و چند دقیقهای از فیلم را که دیدم، متوجه شدم سرگذشت امیلی برونته است. خوشحال شدم. امیلی برونته یکی از نویسندگان محبوب من است.
اولین بار که مجبور شدم همزمان با شنیدن موسیقی، بنویسم در یک جلسهی آموزشی بودم. نتیجه فاجعه بود حتی چند جمله هم نتوانستم بنویسم. اصلاً نمیتوانستم حواسم را جمع کنم و در عجب بودم که دیگران با وجود موسیقی چهگونه میتوانند بنویسند.
در تمام طول دوران تحصیلم چه در مدرسه و چه در دانشگاه، هیچ فرد همسنوسال خودم نبود که افکار و دغدغههایش شبیه من باشد. کسی را نمیشناختم که مثل من تفریح اصلیاش خواندن کتاب باشد یا به شعر علاقهی چندانی داشته باشد. خودم را تنها احساس میکردم...
با فصلنامهی آفرینندگان از طریق آقای رضایی گماری آشنا شدم. شهریورماه سال گذشته، آقای رضایی به من پیام دادند: «برای شمارهی جدید فصلنامهی آفرینندگان، منتظر ارسال آثار ارزشمند شما در زمینهی کاریکلماتور هستم». بیاغراق خیلی ذوقزده شدم.
خانم نویسنده دیروز پستی در یکی از پیجهای آموزش نویسندگی دید با این عنوان: «نوشتن برای خواننده». در کپشن نوشته شده بود: «خیلی وقتها از زبان نویسندهها میشنویم که میگن براشون مهم نیست که خوانندههاشون کم باشن و فقط برای برای خودشون و ذات هنر مینویسن. الان دیگه این دیدگاه، گرفتن ژست نخنمایی شده!
«مامانی تموم کرد. بدبخت شدیم.» این پیامی بود که برادرم در ساعت ۷:۴۵ دقیقه روز چهارشنبه سیزدهم اسفندماه سال ۱۳۹۹ برایم فرستاد. فوت ناگهانی مادربزرگم بدون هیچ بیماری زمینهای قبلی، شوک بزرگی به من وارد کرد.