بارها شنیدهام که چرا بهجای خواندن کتابهای جنایی یا عاشقانه، فیلم یا سریال نمیبینی؟ میگویند: «از کتاب باید چیزی آموخت، وگرنه خواندنش چه فایدهای دارد؟ میخواهی سرگرم شوی، سریال ببین؛ راحتتر و جذابتر است.»
ویروس عجیبی در شهر شایع شده بود. فرد مبتلا تب شدیدی میکرد و دچار اسهال و استفراغ میشد، حتی ممکن بود بمیرد. بیماری از طریق عصبانیت منتقل میشد؛ اگر بیمار عصبانی میشد و کسی را لمس میکرد، آن فرد هم مبتلا میشد.رفتهرفته مردم برای پیشگیری از بیماری، سعی میکردند عصبانی نشوند. رنجش و خشم خود را پشت لبخندی ظاهری پنهان میکردند.
چند سال پس از آنکه پینوکیو به پسری واقعی تبدیل شد و سرِ خانه و زندگی خودش رفت، ژپتو دوباره تنها ماند. پس تصمیم گرفت عروسک چوبی دیگری بسازد. همه انتظار داشتند دماغ این عروسک جدید هم بهمحض دروغ گفتن دراز شود، اما پینوکیوی دوم پسر آرام و مؤدبی بود که هرگز دروغ نمیگفت.
مرد خیلی رودهدراز بود. همه از دستش عاصی بودند. آنقدر به او گفتند «رودهدراز» که مجبور شد نزد پزشک برود. دکتر مقداری از رودهاش را برداشت و رودهاش کوتاه شد. اما دردسر تازهای پیش آمد. حالا همه میگفتند چقدر «زباندراز» است و بدبختانه هیچ دکتری تا امروز راهی برای درمان زباندرازی پیدا نکرده است.
حسن عاشق صندوق و صندوقچه بود. بچه که بود، سراغ صندوقچهی مادربزرگش میرفت و به قول خودش، گنج پیدا میکرد. وقتی هم بزرگ شد، این علاقه را از دست نداد. هر جا صندوقچهای میدید، میخرید. خانهاش پر شده بود از صندوقهای کوچک و بزرگ. کنار آنها غذا میخورد و در حالی میخوابید که صندوقها دورتادورش را احاطه کرده بودند. حسن باور داشت که صندوقها جان دارند و حرفهایش را میفهمند.یک روز، در اینستاگرام تصویر صندوقی بزرگ و زیبا را دید؛ بزرگتر از هر صندوقی که تا به حال دیده بود. بیدرنگ آن را خرید. چند روز بعد صندوق در خانهاش بود. جادار و باشکوه، آنقدر که چند آدم بهراحتی در آن جا میشدند.حسن درِ صندوق را باز کرد تا نگاهی به داخلش بیندازد. ناگهان پایش سر خورد و داخل صندوق افتاد. در، پشت سرش قفل شد.شروع کرد به التماس: «ای صندوقِ زیبا، درت رو باز کن. اینجا دووم نمیارم... اینجا نه آب هست، نه غذا.»اما حسن نمیدانست که صندوقها هم گرسنه میشوند.
داستان مینیمال یا داستانک معمولاً کوتاهترین حالت روایت داستان، و غالباً در پی یک کشف ضربهزننده است؛ این کشف خواننده را با ایجاد شوک یا تمسخری غافلگیر میکند. به این نوع داستانها، داستان ناگهانی، داستان لحظه، داستان برقآسا، داستان آتشین، داستان کارتپستالی، داستان کوتاه کوتاه و داستان طرحوار هم گفته میشود.