در کتاب «کتابفروشی گمشده»، به ترکیب جالب «کارآگاه ادبی» برخوردم. در این داستان، کارآگاه ادبی به کسی گفته میشود که دنبال نسخههای قدیمی و کمیاب کتابها میگردد. اما من این عبارت را برداشتم و معنای تازهای به آن بخشیدم. در نگر من، هر نویسندهی خوبی باید کارآگاه ادبی هم باشد. ویژگیهای این نویسنده-کارآگاه به شرح زیر است:
شش ماه بود که آتنا نوشتن را آغاز کرده و پیشرفت زیادی هم کرده بود، اما هر چه جلوتر میرفت، بیشتر درک میکرد که دنیای نوشتن چقدر وسیع است و یادگیری هیچ پایانی ندارد. مشتاق بود ببیند امروز استاد چه نکتهای به او میآموزد. آتنا وارد دفتر شد. استاد سخت در حال نوشتن بود.
در معنای زندگی، بسیار اندیشیدهام و در آخر به این نتیجه رسیدم که معنا یافتنی نیست؛ معنا ساختنیست. آمدم سراغ نوشتن آمدم تا با انجام کار مطلوبم و انتقال تجربیاتم به دیگران، معنایی به زندگیام ببخشم. اما این روزها به اکتشاف جدیدتری رسیدهام؛ اینکه معنای زندگی وابسته به «کشفیات» است. کودکی خود را بهخاطر بیاورید.
«هرکی داستان جنایی میخونه و بهش علاقهمنده، خودش مشکل روانی داره.» این کامنتی بود که مدتی قبل در یکی از گروههای تلگرامی دیدم. با این حساب، باید از من بترسید، چون یکی از طرفداران سرسخت این نوع داستانها هستم و بهزودی اولین قتلم را انجام خواهم داد.
«نیتن فاول» نویسندهی معروفی است که پس از انتشار سه رمان موفق، ناگهان اعلام میکند از دنیای نویسندگی کنارهگیری خواهد کرد. او برای زندگی به جزیرهی دورافتاده و عجیبی به نام «بومون» میرود. بیست سالی میشود که هیچکس خبری از «نیتن» ندارد...
این روزها نظیر این جمله را زیاد میشنوم: «من همونجوری که حرف میزنم، مینویسم.» و به این کار افتخار هم میکنند. خب، خسته نباشی دلاور. یکی هم پیدا نمیشود از این دوستان بپرسد اگر نوشتن همان حرف زدن است، پس چرا همهی آدمها نویسنده نمیشوند؟ این میان تکلیف «هنر نویسندگی» چه میشود؟
یازدهساله که بودم کتاب «بابالنگدراز» را خواندم و خیلی هم از آن لذت بردم. یک سال بعد شبکهی دو سیما شروع به پخش انیمیشنی کرد که براساس این کتاب ساخته شده بود. این انیمیشن برای بچههای آن زمان بسیار جالب بود، اما برای من که کتاب را خوانده بودم، جذابیتی دو چندان داشت...
گفت: احساس میکنم قبلاً که تازه نوشتن را شروع کرده بودم، بهتر و زیباتر مینوشتم.گفتم: منظورت از زیبایی چیست؟گفت: نوشتههایم پُراحساس بودند. دلنوشتههای خوبی مینوشام.گفتم: اشتباهت همینجاست. آن نوشتهها نهتنها زیبا نبودند، بلکه ارزشی هم نداشتند.گفت: منظورت را متوجه نمیشوم.