وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۹ | دوازدهمین ضربه ساعت که دوازده ضربه نواخت، از خانه بیرون زد. مدتها برای امشب برنامهریزی کرده بود. وقتی به خانهی طعمهاش رسید... میترا جاجرمی 16 ارديبهشت 1404
وبلاگ اعترافات یک کتابباز نادم مینگرم به انبوه کتابهای نخوانده. نگاههای خصمانهشان مانند تیری در قلبم مینشیند. احساس میکنم به تکتکشان خیانت کردهام. میترا جاجرمی 11 ارديبهشت 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۸ | لبخند مچاله قلب روی کاغذ دراز کشیده بود که ناگهان تیری به او اصابت کرد. درد در تمام وجودش پیچید و قطرهقطره خونش چکید... میترا جاجرمی 05 ارديبهشت 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۷ | پنجرهی باز هر ماه کتاب جدیدی را شروع میکرد؛ چند فصل ابتدایی را مینوشت، اما خیلی زود دلش را میزد و سراغ ایدهی دیگری میرفت... میترا جاجرمی 02 ارديبهشت 1404
وبلاگ کتاب به کوتاهی یک رؤیا | نگاهی به کتاب گاوخونی با یک خواب آغاز میشود. پسر جوانی از اصفهان به تهران میآید و با دو پسر دیگر در خانهای مجردی زندگی میکند... میترا جاجرمی 01 ارديبهشت 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۶ | بوسهی راپونزلی راپونزل هر روز گیسوان بلندش را از پنجرهی قلعه آویزان میکرد، شاید پسر شجاعی پیدا شود و نجاتش دهد. روزها گذشت، اما هیچ اتفاقی نیفتاد... میترا جاجرمی 29 فروردین 1404
وبلاگ داستانک سریال ببینیم یا کتاب ورق بزنیم؟ بارها شنیدهام که چرا بهجای خواندن کتابهای جنایی یا عاشقانه، فیلم یا سریال نمیبینی؟ میگویند: «از کتاب باید چیزی آموخت، وگرنه خواندنش چه فایدهای دارد؟ میخواهی سرگرم شوی، سریال ببین؛ راحتتر و جذابتر است.» میترا جاجرمی 19 فروردین 1404
وبلاگ داستانک داستانک شمارهی ۵ | نمایش پُرفروش بیلبوردهایش در تمام شهر دیده میشد. جشن امضای کتابش با حضور چهرههای مشهور، به باشکوهترین شکل ممکن برگزار شد. ناشر برایش سنگ تمام گذاشته بود. میترا جاجرمی 15 فروردین 1404