وبلاگ

داستانک شماره‌ی ۲ | روده‌دراز

داستانک شماره‌ی ۲ | روده‌دراز

مرد خیلی روده‌دراز بود. همه از دستش عاصی بودند. آن‌قدر به او گفتند «روده‌دراز» که مجبور شد نزد پزشک برود. دکتر مقداری از روده‌اش را برداشت و روده‌اش کوتاه شد. اما دردسر تازه‌ای پیش آمد. حالا همه می‌گفتند چقدر «زبان‌دراز» است و بدبختانه هیچ دکتری تا امروز راهی برای درمان زبان‌درازی پیدا نکرده است.
داستانک شماره‌ی ۱ | سکوت صندوق‌ها

داستانک شماره‌ی ۱ | سکوت صندوق‌ها

حسن عاشق صندوق و صندوقچه بود. بچه که بود، سراغ صندوقچه‌ی مادربزرگش می‌رفت و به قول خودش، گنج پیدا می‌کرد. وقتی هم بزرگ شد، این علاقه را از دست نداد. هر جا صندوقچه‌ای می‌دید، می‌خرید. خانه‌اش پر شده بود از صندوق‌های کوچک و بزرگ. کنار آن‌ها غذا می‌خورد و در حالی می‌خوابید که صندوق‌ها دورتادورش را احاطه کرده بودند. حسن باور داشت که صندوق‌ها جان دارند و حرف‌هایش را می‌فهمند.یک روز، در اینستاگرام تصویر صندوقی بزرگ و زیبا را دید؛ بزرگ‌تر از هر صندوقی که تا به حال دیده بود. بی‌درنگ آن را خرید. چند روز بعد صندوق در خانه‌اش بود. جادار و باشکوه، آن‌قدر که چند آدم به‌راحتی در آن جا می‌شدند.حسن درِ صندوق را باز کرد تا نگاهی به داخلش بیندازد. ناگهان پایش سر خورد و داخل صندوق افتاد. در، پشت سرش قفل شد.شروع کرد به التماس: «ای صندوقِ زیبا، درت رو باز کن. اینجا دووم نمیارم... اینجا نه آب هست، نه غذا.»اما حسن نمی‌دانست که صندوق‌ها هم گرسنه می‌شوند.
فریدا، تو با قلب خسته‌ی من چه کردی؟

فریدا، تو با قلب خسته‌ی من چه کردی؟

در حال دوردور در کتابراه هستم که چشمم به رمان تازه‌ای از «فریدا مک فادن» می‌افتد. من هم که از طرفداران پروپاقرصش هستم، مثل خری که تی‌تاپ دیده ذوق می‌کنم. اما یک لحظه... دروغ پنهان شوهر بیوه‌زن؟ اسم کتاب چرا شبیه اسم سریال‌های ترکی است؟
نگاهی به کتاب «مارتین ایدن»

نگاهی به کتاب «مارتین ایدن»

«مارتین ایدن» جوانی است نوزده‌ساله و بسیار فقیر. او ملوان است و گاهی به سفرهای دریایی می‌رود. زندگی‌اش صرف نوشیدن، ارتباطات سطحی با زن‌ها و دعواهای خیابانی می‌شود. شاید بتوان گفت او نمونه‌ی یک جوان لات و لاابالی است. یک روز پسری را از دعوایی نجات می‌دهد و به این واسطه با خانواده‌ی پسر آشنا می‌شود.
پایان باز یا گوگیجه گرفتن نویسنده؟

پایان باز یا گوگیجه گرفتن نویسنده؟

نسخه‌ی نمونه‌ی کتابی را در یکی از نرم‌افزارهای کتاب‌خوان مطالعه می‌کنم. داستان هیجان‌انگیز و جالبی به‌نظر می‌رسد. بخش دیدگاه‌ها را بررسی می‌کنم. همه توافق دارند که داستان جذابی است. کتاب را می‌خرم و شروع به خواندن می‌کنم. تعلیق و هیجان داستان رفته‌رفته بیش‌تر می‌شود.
دکتر نون چه کسی را دوست داشت؟

دکتر نون چه کسی را دوست داشت؟

با مرگ آغاز می‌شود. زن دکتر «نون» مرده و او جنازه‌اش را دزدیده و به خانه برده است. از داستان‌هایی که «مرگ» نقش کلیدی در ان بازی می‌کند فراری‌ام. می‌دانم که نباید بخوانمش؛ که اگر بخوانمش، گرفتارش می‌شوم. اما جادوی کتاب مرا به خود می‌خواند. با خودم می‌گویم: «چند صفحه‌اش را می‌خوانم و دیگر ادامه نمی‌دهم». می‌خوانم و می‌خوانم، و چشم که باز می‌کنم به پایان کتاب رسیده‌ام.
روزنوشت‌های من
عضویت خبرنامه
عضو خبرنامه ماهانه وب‌سایت شوید و تازه‌ترین نوشته‌ها را در پست الکترونیک خود دریافت کنید.
آدرس پست الکترونیک خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...

ارتباط با من

می توانید با من از طریق ایمیل یا دایرکت اینستاگرام در ارتباط باشید.

mitra.jajarmi@yahoo.com