وبلاگ
داستانک شمارهی ۲۴ | خاکپرور
رمانهای زیادی نوشت که هیچکدام مجوز چاپ نگرفت. در واپسین لحظههای زندگیاش با صدایی لرزان گفت...
نوشتن برای ماهیگلیها
هفتهی پیش سراغ یک کتاب معمایی رفتم؛ شروعش آنقدر کشش داشت که نفهمیدم چطور چند فصل گذشت، اما یک اشکال بزرگ داشت: بعد از چند فصل، نویسنده دوباره ماجرا را از اول تعریف میکرد و این روند تا پایان ادامه داشت. انگار نویسنده کتابش را سریالی هفتگی فرض کرده...
داستانک شمارهی ۲۳ | دنبالت میآم
ماشینش پتپت میکند و خاموش میشود. اینجا، وسط بیابان، تنها مانده. هیچ اتومبیل دیگری در جاده دیده نمیشود. موبایلش را برمیدارد؛ آنتن ندارد.
فرنگیس مرده است، اما باد هنوز میوزد
فرنگیس مرده است.و مرگ، بهترین بهانه است برای جستوجوی معنای زندگی.
داستانک شمارهی ۲۲ | رسالهی وزوزیه
رسالهای نوشته بود در باب علایق مگسها. چکیدهاش این بود: «مگسها فقط دور چیزهای بالقوه فاسد و مضر جمع میشوند. چه آن شیء شیرینی باشد...
داستانک شمارهی ۲۱ | لبهی سرسره
پسربچه دست پدرش را محکم گرفته بود. حدود چهار سال داشت و میپنداشت پدرش قهرمان است و ...
داستانک شمارهی ۲۰ | ۳۰ سال بعد
سی سال هر روز مینوشت، اما دیده نمیشد. کسی او را نمیشناخت....
تلهی کوتاهنویسی
گاهی محض کنجکاوی جملهای را به چتجیپیتی میدهم و از او میخواهم برای بهبود جمله پیشنهادهایی بدهد. از این تجربه دریافتهام که قدرت زیباییشناختی هوش مصنوعی پایین است.
داستانک شمارهی ۱۹ | منشی
اولین بار که منشیام را دیدم، چیزی در نگاهش بود. مدارکش کامل بود. معرفینامهی معتبری از محل کار قبلیاش داشت. خوشبرخورد بود و مصمم به نظر میرسید. استخدامش کردم. دقیق و منظم بود. مریضها

